خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد ...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستترش داشته ... به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که ... نه! نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بودهام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
**********************
بیتو
اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم
بـیاعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چـه پیش آید برای من! نمیدانم هنوز...
دوری
از تو میشود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولیست
رفتار من و شک کرده است
ـ
چند روزی میشود ـ مادر بــه خیلـی چیزها
نامـــههایت،
عکسهــایت، خاطرات کهنهات
میزنند
اینجا به روحم ضربه، خیلی چیزها
هیچ
حرفی نیست، دارم کمکم عادت میکنم
من
بـــه این افکار زجرآور... بـــه خیلـی چیزها
میروم
هرچند بعد از تو برایم هیچچیز...
بعدِ
من اما تـــو راحت تر به خیلی چیزها
**********************
نوشته ام به دل
شعر های غیر مجاز
که دوست دارمت
ای آشنای غیر مجاز
هوا بد است ،
بکش شیشه ی حسادت را
که دور باشد از
این جا هوای غیر مجاز
به کوچه پا
نگذاریم تا نفرمایند :
جدا شوند ز هم
این دو تای غیر مجاز
دل است ، من به
تو تجویز می کنم دیگر
مباد پک بزنی بر
دوای غیر مجاز
تو را نگاه کنم
هرچه روز تعطیل است
مرا ببر به همین
سینمای غیر مجاز
تو صحنه های
رمانتیک و جمله های قشنگ
که حفظ کرده ای
از فیلم های غیر مجاز
زبان به کام
بگیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنی از
خدای غیر مجاز...
*********************
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…