به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست
کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست
همیشـه دوستت دارم ـ بــــــــه جــــــان مــادرم ـ امــــا
تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست
به لطف طعم لبهای تو شیرین می شود شعرم
غــــزل را با عسل می آورم ،هرچند لازم نیست
مرا دیوانــــه کردی و هنــــــــوز از من طلبکاری
بپوشان بافه های گیسویت را ،بند لازم نیست
"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را "
عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست
فدای آن کمانهای به هم پیوسته ات ، هر یک ـ
جـــدا دخل مـــــرا می آورد پیــوند لازم نیست
****************
خدا از چشمهایت آیهای بهتر نیاورده
هنوز از کار چشمانت کسی سر در نیاورده
تقاص چشم خونبارت، هراس چشم خونریزت
"دمار از من بر آوردهست و کامم بر نیاورده"
"به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را"
خدا زیبا تر از زیباییات زیور نیاورده
چه سهل و ممتنع برداشتی ابروت را، سعدی-
خودش را کُشته و بیتی چنین محشر نیاورده
#
پریشان کرده هر روز مرا یلدای گیسویش
اگر چه این بلا را هیچ شب بر سر نیاورده