17 دی چهل‌ و هفتمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان سیاوش زمانه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : 13 آذر 1394
بازدید : 1644
نویسنده : جاذبه وب


هنوز هم که هنوز است، داستان مرگِ رازآلود جهان پهلوان نقل محافل ورزشی و غیرورزشی است؛ چه شد؟ چه بر سر جهان پهلوان آمد؟ چه شد که «دلِ شیر» خون شده بود؟ شیری که هیچ‌کس الا خدا تاب و توان لرزاندنش را نداشت...

هر چه درباره این بزرگمرد تاریخ ایران بگوییم و بنویسیم، چیز تازه‌ای نخواهد بود، چرا که درباره غلامرضا تختی بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند.

هنوز که هنوز است یاد و نام جهان پهلوان تختی بر سر زبان‌هاست. هنوز بعد از 47 سال مردم از قهرمانی‌ها و جوانمردی‌های تختی به نیکی یاد می‌کنند و برای ایرانیان اسطوره و اسوه فتوت و جوانمردی است؛ هنوز که هنوز است همرزمانش یاد و نام او را در میادین جهانی زنده نگه می‌دارند و از او به نیکی یاد می‌کنند.

اما براستی رمز اینهمه محبوبیت در چه بود؟ آیا چیزی به غیر از مردم‌داری بود؟

 برای تختی مرثیه نباید خواند؛ تختی نه از دست رفته و نه از دست رفتنی است. در سوگ تختی نباید گریست؛ او زنده است، برای همه زمان‌ها و تا آخر جهان زنده خواهد ماند.

در واقع آنچه به بهانه او گفته می‌شود و آنچه هر سال در سالمرگ او دوباره و چندباره تکرار می‌شود، این بزرگداشت و تکریم، همه در ثنای گوشه‌های کمرنگ شده وجود آدمی است، در ستایش عطوفت و مهر و افتادگی، همه فضایلی که او اگر نه به عنوان یک قدیس، بلکه به عنوان اسطوره‌ای از اخلاق و جوانمردی در خود داشت.
هر سال باید از او گفت و گفت؛ این دیگر یکی از سنت‌های ماست و باید آن را پاس داشت و ارزش گذاشت که سنتی زیباست. نه اندوهگساری برای یک از دست رفته و نه یادآوری خاطره‌های یک عزیز فقید.
آنچه هر سال در میانه‌های دیماه به یاد و نام تختی گفته می‌شود در نفسِ خود، مرورِ ناب‌ترین ابعاد وجود انسان است و حیف که همه این تکریم نه در سالروز تولد اوست که در سالمرگ اوست.

اما امسال برای جهان پهلوان رنگ و بویی دیگر دارد؛ امسال دیگر تختی تنها نیست، امسال جهان پهلوان شهلا را در کنار خود می‌بیند.

شهلا توکلی، همسر غلامرضا تختی 27 خرداد ماه سال جاری بر اثر بیماری درگذشت تا پس از سال‌ها سکوت درباره جهان پهلوان، وعده دیدارش با تختی در آن دنیا باشد.


 ورزشی مشرق- «... من بیشتر وقت‌ها با کتاب‌های پلیسی و یادداشت‌های فاتحین و مغلوبین جنگ‌های گذشته، خود را سرگرم می‌کردم و خواندن آن‌ها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می‌گذارد، به‌خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش، دوست داشتم؛ اینکه می‌گویم دوست داشتم، نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می‌دانم نه. من به او احترام می‌گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید.»
غلامرضا تختی، کیهان ورزشی، دی‌ماه 46

شاه‌حسینی نه قتل و نه خودکشی را محتمل نمی‌داند و می‌گوید: «او انسان معتقدی بود؛ اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد و شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود ...»
**ذکر این نکته ضروری است که در گزارش زیر از زوایای مختلفی به مرگ رازآلود جهان پهلوان تختی اشاره شده است و هیچگونه قضاوتی انجام نشده و جملات دوستان تختی و شاهدان ماجرا را عینا آورده ایم.

به گزارش مشرق،  تاریخ ایران زمین، تاریخی سراسر حماسی و مشحون از پهلوانی و سلحشوری است که حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه خود مهر جاودانگی به آن زده است و شاید اگر فردوسی در دوران معاصر وجود داشت، نام "جهان پهلوان تختی" را هم در ردیف قهرمانان و پهلوانان اساطیری و افسانه‌ای کتاب خود قرار می‌داد.
در بین همه شخصیت‌ها و پهلوانان اساطیری شاهنامه فردوسی، نام‌هایی همچون رستم، سهراب، اسفندیار، زال، سام، نریمان، بهرام، بیژن، گیو، گودرز، توس، کیکاووس، گرشاسب، گشتاسب، کاوه آهنگر، آرش کمانگیر و سیاوش، بیش از دیگران می‌درخشد و این آخری که به "خون سیاوش" و "مرگ سیاوش" نیز معروف است، به خاطر زندگی پاک و منزه و مرگ مظلومانه و ناجوانمردانه‌اش می‌تواند شخصیتی نزدیک و مثال زدنی برای جهان پهلوان تختی دوران معاصر ما باشد.

بچه جنوب شهر و شهرری که باشی هر سال روز 17 دی برایت یک روز خاص است. 47 سال است که 17 دی روز خاصی نه تنها برای بچه‌های جنوب شهر بلکه برای کل ایران است. 17 دی هر سال قبرستان پیر «ابن بابویه» میزبان مردمی است که برای دیدار با جهان پهلوانی بزرگ از همه جای ایران به جنوبی‌ترین نقطه پایتخت می‌آیند.
سال‌هاست تختی برای مردم این دیار خیلی بیشتر از یک قهرمان المپیک ارزش دارد. ورزش این کشور و به خصوص کشتی، قهرمان المپیک به خودش زیاد دیده اما «آقا تختی» یک نفر است برای ملت. سال‌هاست همه از قهرمانی‌های بچه خانی آبادی صحبت می‌کنند که اصالتاً همدانی ا‌ست.

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
سال‌هاست همه از بوئین زهرا، زلزله، گل‌ریزان جهان پهلوان و کشتی معروف تختی در مسابقات جهانی صحبت می‌کنند، سال‌هاست وقتی حرف از مردانگی می‌‌زنند تختی مثال تمام مثال‌هاست.
قهرمان، پهلوان، جوانمرد، جهان پهلوان، آقا تختی و ... این‌ها تمام القاب آقای اسطوره است،‌ اما برای مادر؛ غلامرضا، غلامرضا‌ست. کودکی که در عین نداری دارا شد از همه دارایی‌ها، قهرمانی که سر خم نکرد مقابل علی‌حضرتی که برای او یکی بود مثل همه!
جالب است که در این سال‌ها کمتر کسی از قهرمانی‌های آقای قهرمان صحبت می‌کند، (تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است) انگار برای مردم تختی بیشتر پهلوان بود تا قهرمان. برای مردمی که قهرمانانشان از پرده‌های سینما می‌آمدند تختی واقعی‌تر از واقعیت بود و همین موضوع باعث شد تختی هیچ وقت مُرده نباشد.
شاید 47 سال زمان زیادی باشد برای اینکه از این نفر تعریف کرد، اما در مورد تختی این قضیه صدق نمی‌کند. انگار هرچقدر از فُوت تختی می‌گذرد مردم بیشتر او را نمی‌شناسند و هنوز برای همه این سوال وجود دارد که «چرا؟».

تختی فقط یک نام نیست بلکه کلید واژه ای است که شنونده را ارجاع می‌دهد به منش پهلوانی و خصلت های جوانمردانه. فردا چهل و شش سال از روزی خواهد گذشت که سرایدر هتل آتلانتیک پیکر بی‌جان قهرمان المپیک 1956 ملبورن را در اتاق شماره بیست و سه پیدا کرد و از آن زمان تاکنون مرگ این اسطوره هنوز در پرده ای از راز و ابهام باقی مانده است.

راز مرگ جهان پهلوان چه بود؟
تاریخ ایرانی در این باره می نویسد: 47 سال از مرگِ غلامرضا تختی قهرمان کشتی ایران می‌گذرد اما هنوز هم در سالمرگِ او پرسشی به قدمتِ 47 سال تکرار می‌شود. پرسش‌هایی که مرگِ رازآلودِ او در دی‌ماه 1346 را در هاله‌ای از ابهام فرو می‌برد. روزنامه‌ها هنوز هم از «راز» مرگ او می‌نویسند، اما چیزی که مهم است مرام و مردانگی این قهرمان مردمی است و این که چرا از میان این همه قهرمان تنها تختی است که نامش ماندگار شده؟

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
«قهرمانِ مردم» نامی برازندۀ او بود. هرچند از بسیاری از قهرمانان تاریخ ورزش ایران کمتر مدال گرفت و در سال‌های آخر در میادین ورزشی کمتر پیروز شد، اما وقتی شکست هم خورد روی دستِ مردم شهر به خانه رفت. ورزشکاری که از سالن‌ها و زورخانه‌های جنوب شهر [خانی‌آباد] به ورزش پا گذاشته بود و دل در گرو نهضت ملی داشت. قهرمانی که نه تنها در رقابت با خارجی‌ها برای ملتش افتخار آفرید که در سختی روزگار هم مردمانش را تنها نگذاشت و بسیاری او را با نهضتی بزرگ که برای یاری مردم زلزله‌زده بویین‌زهرا به راه انداخته بود به یاد می‌آورند.

غلامرضا تختی چنین جایگاهی داشت که وقتی خبر مرگ رازآلودش که برخی حتی گفتند خودکشی کرده در هتل آتلانتیک تهران دهان به دهان گشت و راهی به صفحاتِ نشریات گشود، کمتر کسی باورش کرد. کسانی که او را در قوارۀ قهرمانِ ملت دیده بودند، باور نمی‌کردند قهرمان خود دست به خودکشی بزند و آنچه نَقل رسانه‌ها و نُقل محافل بود خبر از «قتل» قهرمان به دستِ «بدخواهان» می‌داد، آنچنان که حبیب‌الله بلور، قهرمان کشتی ایران در اولین سخنانش پس از انتشار خبر مرگ تختی گفته بود: «به خدا قسم باور نمی‌کنم، این یک فاجعه بود. تختی سمبل ورزش ایران بود. اگر هم حقیقت داشته باشد که او خود را کشته است ولی بدانید او همیشه زنده است.»
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

ماجرای اختلافات خانوادگی و دوری از خانه

به گزارش مشرق، تختی از چهار روز پیش از مرگ به هتل آتلانتیک تهران رفته بود. دربارۀ دلایل این کار هیچ اطلاعات دقیقی وجود ندارد. برخی دلیل این کار و بعد از آن مرگ(یا خودکشی) تختی را اختلافات خانوادگی دانسته‌‌اند. این شایعه‌ای بود که هیچکس آن را رد یا تایید نکرد اما منتقدان در نشریاتِ‌ همان روز‌ها نوشتند که: «آخر اختلاف خانوادگی یک جور و دو جور نیست، هزار جور است... به علاوه کدام خانواده را سراغ داشته و دارید که در آن اختلاف وجود نداشته باشد؟ اگر قرار باشد همه و یا قسمتی از اختلافات خانواده منجر به خودکشی گردد، آن هم خودکشی سرپرست و بزرگ خانواده، دیگر خانواده‌ای نباید وجود داشته باشد... اگر قرار باشد همه از میدان دربرویم و جا خالی کنیم پس دیگر چه فرقی است بین افراد عادی و قهرمان جهانی؟»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

زری امیری مستخدم هتل آتلانتیک اولین کسی بود که جسد تختی را پیدا کرد. او دربارۀ حضور تختی در هتل به روزنامه «آیندگان» گفته بود: «روز یکشنبه که به سر کار آمدم در تمام هتل صحبت از میهمان جدیدی بنام غلامرضا تختی بود. من او را خوب می‌شناختم و از مبارزات او در مسابقات جهانی مطلع بودم و به همین جهت تمام روز را منتظر بودم تا شاید زنگ اطاق آقای تختی صدا کند و من برای انجام کاری احضار شوم. سرانجام ساعت 6 بعدازظهر زنگ اطاق 23 به صدا درآمد و من مشتاقانه به اطاق «جهان پهلوان» رفتم.» تختی اما آن قهرمان مردم‌دوستی که مستخدم هتل انتظار داشت نبود. عصبی بود و مرتب در اتاق به این سو و آن سو می‌رفت: «بدون اینکه به سلام من جواب دهد، آب خوردن خواست و من هم برایش آب خوردن بردم.»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

این روایت می‌تواند نشان‌ دهندۀ فشارهای عصبی تختی در روزهای آخر باشد، اما روایت متناقض دیگری هم از آن روز‌ها وجود دارد. مجله «تهران مصور» همان روز‌ها به نقل از جوادزاده قهرمان کشتی خبر از آن داد که تختی دوشنبه شب شام مهمان او بوده است. روایتی که هرچند اختلافات خانوادگی او را عامل خروج از خانه می‌داند اما نشانه‌ای از عصبیت و تمایل او به خودکشی ندارد: «ظاهر او چیزی را که حاکی از فکر خودکشی بود، نشان نمی‌داد. و حتی ظاهراً بیشتر از همیشه شاد و خندان بود. جوادزاده که از جریان قهر او از خانه خبر داشته به او اصرار می‌کند که دوتایی با هم بروند منزل و او آشتی کند و تختی با خنده می‌گوید من خودم تنها می‌روم و حتماً هم به منزل می‌روم. چون دلم برای بابک و شهلا تنگ شده و باید آن‌ها را ببینم و بعد خیلی آرام از آن‌ها جدا می‌شود ولی برخلاف قولی که داده بود به هتل می‌رود و در اطاقش به استراحت می‌پردازد...»

زری امیری دربارۀ چگونگی کشف پیکر تختی به «آیندگان» گفته بود: «در ساعت 8 بعدازظهر روز یکشنبه تختی به دفتر هتل مراجعه کرد و قلم و کاغذ خواست و سپس بدون صرف شام به اطاقش رفت و ظاهرا خوابید، ولی ساعت 7 صبح که من طبق دستور خودش برایش صبحانه بردم با وضع غیرعادی مواجه شدم... صورت تختی باد کرده و کبود شده بود و از گوشه لبانش شیار باریکی از خون به روی متکا خشکیده بود، من بلافاصله وضع غیرعادی را به اطلاع مدیر هتل رسانیدم و چند دقیقه بعد آمبولانس و مامورین شهربانی و دادسرا به هتل آمدند و در حدود ساعت 8:30 جنازه مرحوم تختی از هتل خارج شد...»
علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

روزنامه‌های دولتی درباره مرگ تختی نوشتند: «غلامرضا تختی به خاطر اختلافات خانوادگی با همسرش شهلا توکلی و بر اثر خودکشی جان باخته ‌است. از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام‌ برده می‌شود.» بعد‌ها گفته شد که او یک روز پیش از مرگ، نزد وکیلی رفته و با تنظیم وصیت‌نامه‌ای وضعیت مختصر اموالش را مشخص و یکی از دوستانش [کاظم حسیبی] را به عنوان وصی خود تعیین کرده است.

لختۀ خون پشتِ سر تختی از چه بود؟
همان روزهای اول گفته می‌شد چند تن از دوستان تختی که هنگام شست‌وشوی او در غسالخانه حاضر بوده‌اند، متوجه لخته خونی پشت سرش شدند. برخی دیگر حتی از وجود حفره‌ای بزرگ در سر او حکایت می‌کردند. به نوشته «خراسان ورزشی»، چند سال بعد فرامرز خدادادیان خبرنگار روزنامه کیهان گفت: «موقع انتقال جسد از اتاق هتل آتلانتیک من آنجا بودم. ماموری که یک ‌طرف جنازه را گرفته بود دستش سر خورد. سر مرحوم به شدت به زمین خورد و آسیب دید. این علت‌ همان لکه‌های خونی بود که در غسالخانه روی سر تختی وجود داشت....»

سیدمحمد آل‌حسنی معروف به آق‌ممد که از دوستان بسیار نزدیک تختی به حساب می‌آید، در این باره می‌گوید: «اگر قضیه‌ای که خبرنگار کیهان گفته به فرض مثال درست هم باشد، پس چرا پشت سر مرحوم خونی بود و یک حفره عمیق وجود داشت؟ من خودم با انگشتانم آن را لمس کردم.»
حسین شاه‌حسینی به نکته دیگری اشاره می‌کند: «جنازه در محل تشریح بود و روی آن یک پارچه سفید کشیده بودند. وقتی یکی از کارکنان ملحفه را برداشت گفتم چرا پشت سرش خونی است؟ گفت برای تکه‌برداری این کار را کرده‌اند.»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

به گزارش مشرق، روایت زیاد است. ناصر محمدی هم روایت می‌کند: «... جسد تختی را روی سنگ غسالخانه با سینه شکافته دیدم. مرده‌شوی به نام حاج عباس میرزا مراد مشغول شستنش بود. سر تختی را بلند کرد و من از پشت سرش خونابه را روی سنگ دیدم.» نبی سروری دوست نزدیک جهان‌ پهلوان در باشگاه پولاد هم به خوبی همه چیز را در خاطرش نگه داشته: «وقتی در غسالخانه او را می‌شستند من روی سرش آب می‌ریختم. دیدم از پشت سرش دارد خون می‌آید. سرش شکافته شده بود. مدام آب می‌ریختیم اما بند نمی‌آمد.»
نایب حسینی از دیگر دوستان تختی که در آن لحظات، نزدیک پیکر بی‌جان او بود، گفته: «وقتی رسیدم آنجا، دیدم پشت گردن و سرش سوراخ است. از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی پرسیدم این سوراخ چیست؟ او سکوت کرد. باز گفتم شما می‌دانید که او را کشته‌اند چرا دیگر شکمش را پاره کرده‌اید؟ دکتر طباطبایی جواب داد: من نمی‌دانم این حفره چیست. الان داریم به وظیفه خودمان عمل می‌کنیم...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

استدلال هواداران تئوری قتل؛ ناراضی‌ای که از میان رفت
با وجود فراگیر شدن خبر خودکشی تختی در رسانه‌های رسمی و نیمه‌رسمی، دیدگاه عمومی اما همچنان در حول و حوش قتل می‌گشت؛ قتلی که از سوی نهادهای امنیتی و در راس آن‌ها ساواک طراحی شده است. همین شایعات بود که مراسم شب هفتم درگذشت تختی را به میتینگی سیاسی تبدیل کرد. چهره‌های شاخص جبهه ملی و دیگر گروه‌های ملی‌گرای منتقد نظام شاهنشاهی در ابن‌بابویه شهر ری گردهم آمده بودند تا یاد همفکرشان را گرامی بدارند. گردهم آمدنی که به مذاق حکومت خوش نیامد و برهم خورد.

اما پرویز ثابتی از بلندپایه‌ترین مقامات امنیتی رژیم شاه که سال‌ها سمت معاونت امنیت داخلی ساواک را برعهده داشت، سال گذشته بعد از چهار دهه، با رد شرکت سازمان متبوعش در آنچه قتل تختی خوانده می‌شود، به صدای آمریکا گفت: «مثلا مرگ تختی که می‌گویند تختی را کشتند. تختی فردی بود که گرفتاری داشت و گرفتاری جنسی و ناتوانی جنسی و گرفتاری خانوادگی پیدا کرده بود و رفته بود سه روز در هتل آتلانتیک مانده بود و ظرف این سه روز رفته بود محضر و کاظم حسیبی از رهبران جبهه ملی را برای قیمومیت پسرش تعیین کرده بود. کسی که سه روز رفته در هتل مانده و برای بچه‌اش هم قیم تعیین می‌کند، یعنی چی؟ یعنی قصد دارد خودش را بکشد دیگر و خودش را هم کشت. بعد این‌ها می‌گفتند نخیر او را کشتند...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

این موضوع اما مورد پذیرش بسیاری از دوستداران تختی قرار نگرفت، چنان که بسیاری دیگر از ادعاهای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» نیز از سوی افراد درگیر در ماجراهای مطرح شده به چالش کشیده شد. اما استدلال مخالفان رژیم شاه برای آنکه این ماجرا را به عنوان «قتلی حساب‌ شده» روایت کنند، چیست؟

«تختی از سال 1342 به بعد بار‌ها به ساواک احضار شد و و از نظر مالی در مضیقه قرار گرفت... اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشار‌ها را افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاه‌ها منع می‌شد.» این را علی میرزایی سردبیر فصلنامه «نگاه نو» دو سال قبل در سالمرگ تختی نوشت.
اما دلیل احضار تختی به ساواک چه بود؟ گفته می‌شد او بعد از کودتای 28 مرداد، به یاری خانوادۀ زندانیان سیاسی شتافته و بسیاری از آنان را تحت حمایت خود قرار داده است. این دلسپردگی به مخالفان حکومت در مراسم هفتمین روز درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی آشکار شد، آنجا که تختی به رغم هشدارهای ساواک، به همراه یک گروه چهل نفری از ورزشکاران ایران به احمدآباد رفت و به رهبر نهضت ملی ایران ادای احترام کرد.
حسین شاه‌حسینی از بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی و اولین رییس سازمان تربیت بدنی پس از انقلاب دربارۀ شرکت تختی در مراسم مصدق می‌گوید:
«با وجود محاصره کامل احمدآباد توسط ماموران حکومتی او به محل تدفین مرحوم مصدق می‌رود که البته این کار تختی هم باعث وحشت حکومت شده بود چرا که اگر مردم باخبر می‌شدند که تختی در مراسم حضور دارد از روستا‌ها و اطراف برای دیدن تختی سرازیر می‌شدند و فضا شلوغ‌تر می‌شد، از این رو او را به شدت و با واهمه از مراسم دور کردند.» تختی یک بار که از سوی رییس سازمان تربیت بدنی وقت از او خواسته شد برای بازدید از شاه اقدامی بکند، گفته بود «با کسی که با دکتر مصدق چنین می‌کند و منافع ملی را از بین می‌برد حتی نباید حرف زد...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

خودکشی از «تختی مذهبی» بعید است
به گزارش مشرق، از این گذشته، بسیاری مساله خودکشی تختی را به دلیل اعتقادات مذهبی او رد می‌کنند. از آن جمله جلال آل‌احمد نویسنده مشهور ایرانی بود که سال‌ها قبل دربارۀ مرگ تختی نوشت: «... از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟ این قهرمان که خاک «خانی‌آباد» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی‌اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود، ملت ایران... او مبنا و معنی آزادگی و بزرگی است...»

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر
جهان پهلوان تختی درکنار مرحوم آیت الله طالقانی
بعد از پیروزی انقلاب 1357 که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هیچ مدرکی دال بر دست ‌داشتن ساواک در مرگ وی و یا قتل او پیدا ‌نشد. با این حال نزدیکی محل هتل آتلانتیک به یکی از ساختمان‌های متعلق به نهادهای امنیتی نگذاشت این گمانه به کلی رد شود.

بابک تختی تنها فرزند این قهرمان ملی، که درباره مرگ پدرش تحقیقاتی کرده، می‌گوید در مورد درستی هیچ یک از دو احتمال (خودکشی یا قتل) به نتیجه‌ای قطعی نرسیده است و گفته بود «مساله مهم نه چگونگی مرگ تختی، که زندگی اوست.» با این حال بسیاری دیگر از جمله علی حاتمی کارگردان فقید ایرانی که آخرین پروژۀ سینمایی ناتمام خود «جهان پهلوان تختی» را به راز قتل این قهرمان ملی اختصاص داده بود هم تحقیقاتی را در این زمینه انجام دادند که به چیزی جز ابهامی که بابک تختی به بن‌بست آن خورده بود، نرسیدند.

حسین شاه‌حسینی از جمله افرادی است که نه قتل و نه خودکشی، هیچ‌یک را محتمل نمی‌داند. کسی چه می‌داند. شاید آنچه او می‌گوید، درست باشد: «او انسان معتقدی بود اما احتمال سکته مغزی بر اثر فشار روحی و روانی را می‌توان داد. او شاید در هتل آتلانتیک سابق و هتل استقلال امروز سکته کرده بود...»

*********
 تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟

 

 

تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ...

علت اصلی مرگِ رازآلودِ جهان پهلوان تختی چه بود؟ + تصاویر

 

سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.

 

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می‌آید که نشان می‌دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس‌هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.

روحش شاد

---------------------------------------------------------------------------------------------

این منم «غلامرضا»، فرزند درد و رنج/

هنوز شیشه شکسته هتل آتلانتیک یادگار روز مرگ تختی است و اتاق 23 به کسی اجاره داده نشده است؛ همانطور مانده بی تختی!
 هفته نامه کیهان ورزشی 23 دی ماه سال 1346، یک هفته بعد از مرگ تختی، ویژه نامه‌ای درباره مرگ، زندگی و قهرمانی‌های او چاپ کرد.

در این شماره مطلبی از خود تختی به چاپ رسیده. مهدی دری، سردبیر کیهان ورزشی که دوستی نزدیکی با تختی داشت، قبل از مسابقات جهانی 1956 از او خواست تا خاطرات خود را برای کیهان ورزشی بنویسد. در ابتدای این مطلب که فارس هم آن را منتشر کرده به نقل از خود کیهان ورزشی آمده است:

"تختی روزنامه نگار و نویسنده نبود. او ده بار چرک نویس و پاک نویس کرد تا این نوشته را نوشت. می گفت: هر عیبی داره ببخشید."

این بخشی از نوشته های خود جهان پهلوان غلامرضا تختی است که سال 1338 نوشته شد و هشت سال بعد با تیتر"دوست دارید مرا بشناسید"، در کیهان ورزشی چاپ شد.

من بیشتر وقت ها با کتابهای پلیسی و یادداشتهای فاتحین و مغلوبین جنگهای گذشته، خود را سرگرم می کردم و خواندن آنها همیشه اثر خوبی در روحیه من باقی می گذارد به خصوص اینکه هیتلر را با تمام حماقتش دوشت داشتم، اینکه می گویم دوست داشتم نه اینکه خیال کنید او را آدمی لایق می دانم، نه، من به او احترام می گذارم به واسطه اینکه او بزرگترین درس زندگی را به من یاد داد که چگونه باید با دشمنان ستیز کرد و در هر راه مشکلی به هدف رسید. در یکی از کتابهای سردار مغلوب ژرمنی خواندم که او همیشه تصاویر رقبای خود از قبیل مونتگمری، آیزنهاور و استالین را به دیوار می کوبید و حتی در کتاب دیگری متوجه شدم که سردار آلمانی این عکس ها را همه جا وقتی که برای غذا خوردن، اتاق کار خود را ترک می گفت با خود می برد. من قبل از اینکه متوجه این موضوع شوم از شنیدن نام کشتی گیران سنگین وزن جهان وحشت داشتم و در هر روزنامه و یا مجله ای که عکسی از آنها می دیدم از ترس اینکه تنم نلرزد آن نشریه را به دور می انداختم و هیچ مایل نبودم اعصابم را بدین ترتیب خرد کنم.

اما پس از آن من هم مثل او، آن مرد لاغر آلمانی شدم! من که همیشه حتی از تصویر "پالم" سوئدی می ترسیدم از فردای آن روز به دنبال آنها گشتم و آن عکس های سفید و سیاه لخت را در پوششی از طلا جای دادم و همیشه مقابل چشمانم قرار می دادم. من با آن چشمان رنگارنگ و پوست های مختلف چنان خوی گرفتم که امروز پس از اینکه چندین سال از دیدار من و حیدر ظفر (کشتی گیر ترکها در المپیک های گذشته) می گذرد هنوز لبخندش، کینه اش و آرزویش که همیشه در چشمانش خوانده می شد، می بینم، بعدها که "حیدر" از تشک و حریف خداحافظی کرد "پالم"،"کولایف" و آخر از همه "آلبول" پسر موطلایی شوروی ها که امروز حتی یک خال از آن موهای طلایی که من در مسکو بر سرش می دیدم نیست جای او را گرفتند اما حیدر با آنها تفاوت فراوانی داشت، نه خیال کنید که حیدر بیشتر و با کمتر از آنها بود نه اینطور نیست بلکه من فراوان عوض شده بودم . من این عکسها را هنوز مثل هیتلر در مقابل چشمانم قرار می دهم و با آنها راز و نیاز می کنم، با این تفاوت که بی نهایت به آنها علاقه مندم و هیچ مایل نیستم مانند هیتلر به آنها بنگرم. هیتلر آنها را می نگریست و آرزو داشت با خونشان آشامیدنی گوارایی بنوشد اما من چنین خیالی نداشتم و ندارم. من به خونشان تشنه نیستم، من فقط از هیتلر آموختم که باید شمایل آنها را مدنظر قرار داد، دندان به روی جگر گذارد و برای پیروزی بر آنها تلاش کرد، من چنین کردم هر چند به موفقیت نهایی خود نرسیدم.

* حیف از حیوان

با این ترتیب در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید اما این حقیقت محض است که من و امثال من مثل حیوان تمرین می کردیم و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند.

اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم!

در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا و تمسخر بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند: "تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت. تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری".

این گفتارها، این تهمت ها، این ناسزاگویی ها آن هم در آن محیط که نه نشریه ای بود و نه دستگاهی مرا کاملاً از پای در آورد، حتی دیگر نصایح دوستانم را هم فراموش کردم. جوانی مایوس و دل شکسته بودم که لباسهای تمرینم را به دوش می کشیدم و با موتور سیکلت برادرم به خانه می رفتم، دیگر هیچکس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند.

هیچکس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند، همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: اینوببین که لخت می شه و تمرین می کنه". من یک سال در زیر این باران استقامت بیهوده ای کردم و پس از اینکه متوجه شدم قادر نیستم و این باران هم هیچگاه بند نخواهد آمد راه خوزستان را پیش گرفتم، در آنجا یک سال زندگی کردم. مبارزه با خود و مبارزه با ناسزاهای مردم که رنج فراوانی بر دوش من باقی گذارد اما من طاقت این را نداشتم که بیشتر از یک سال این رنج را بر دوش خود بکشم.

پس از اینکه به تهران آمدم آن پسر70 کیلو را دیدند که هشت کیلو چاق شده بود اما این چاقی دلیل آن نشده بود که در هر دقیقه ده مرتبه از کشتی گیران زمین نخورم!

اولین باری که در یک مسابقه شرکت کردم چهارم شدم. خوب یادم هست که آن مسابقه یک مبارزه داخلی باشگاه بود.

* من گل کردم

کفش و لباسمم همان بود، اسمم عوض شده بود، اما هیچکس دیگر به من بد نمی‌گفت.

در یک مسابقه پهلوانی شرکت کردم اما کاری از پیش نبردم، فقط بعضی از کشتی گیران سنگین به من احتیاج داشتند. آنها به من احترام می گذاردند، راست هم می گفتند چون من فقط به درد زمین خوردن می خوردم و بس!

وقتی که 23ساله شدم به غفاری باختم البته این باخت امیدوار کننده بود که نظر همه را برای قضاوت کردن در باره من برگرداند. برای اولین بار نامم در یک مجله کوچک چاپ شد، من هنوز آن مجله را در کمد خود دارم و بیشتر از همه نشریات آن را دوست خواهم داشت. برای اولین بار روزنامه ای از حق من دفاع کرد و من همیشه از آن ممنونم. کاری ندارم، روده درازی نمی کنم فقط می گویم آنقدر از وفادار و دیگران زمین خوردم که پشتم بوی جرم تشک گرفت.

* فرزند درد و رنجم

من فرزند درد و رنج بودم و با این درد خو گرفتم، من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند دوست می داشتم و امروز به دوستی آنها بی حد افتخار می کنم اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد مرا شکنجه نمی داد، چون من راه خود را می دیدم. راهی بود روشن که در آن می شنیدم:

رضا! تو کاری با این حرف ها نداشته باش راه خود را بگیر و برو آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج برده است.

همیشه پیش خود فکر می کردم اگر روزی در کشور خود قهرمان شوم به آرزوهایم رسیده ایم. اوضاع و احوال به قدر واضح و آشکار بود که همه می توانستند به خوبی تشخیص دهند که من در چهار سال گذشته در یک قوس صعودی حرکت کرده ام. صعود این قوس مخصوصاً از سال 1950 به بعد شدیدتر شده بود.

علت این قوس خیلی واضح است. من مدتها بود گوشتی در جهت رسیدن به انتهای این قوس و در جهت حفظ موازنه قوای خود معمول می داشتم و حقم بود که پله آخرین نردبان را در کشور خود لمس کنم، در آن شرایط خواه ناخواه مجبور بودند وزنه را به نفع من متمایل کنند. من خود درک می کردم آن مرد لایقی هستم که همه شرایط به نفع من دگرگون گردد. فکر اینکه روزی قهرمان کشور و یا احتمالاً قهرمان جهان شوم، خجالتم می داد. اصلاً من در این مورد کمتر فکر می کردم چون جرات آن را نداشتم فکر کنم و پس از آن نتیجه بگیرم که فکر بچگانه ای بود و نباید با یاد آن دلخوش بود. 9 سال پیش در یک مسابقه تقریباً با اهمیت دوم شدم من هنوز برای وزن ششم دو کیلو کم داشتم.

من فاصله بین عنوان دومی و قهرمانی را رقم بزرگی می دانستم یک راه بسیار دشوار و طولانی، تقریباً مثل تفاوت مقام وزارت و رتبه مستخدم جزء. اما وقتی که در سال 1329 صاحب مقام "وزارت!" اگر دیدم متوجه شدم که هیچ کاری نکرده ام و چیزی هم به من اضافه نشده و فقط بر تعداد رفقایی که به من سلام می کردند، اضافه گردیده است. من و قمر مصنوعی؟ من فقط یک مرتبه شوروی ها را پشت سرگذاردم اما آنها سه بار اول شدند. از سال 1951 الی 56 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی ها همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند، من همیشه در فکر این بودم آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شد تا آقای رییس بتواند نوار را به گردنم بیاویزد؟

* قهرمان شدم، اما بر مغزم اضافه نشد

دیگر دلم نمی خواست قهرمان کشور شوم می خواستم به همه آنهایی که به من می خندیدند و تمسخرشان گوش مرا پر می کرد بگویم که من قهرمان دنیا خواهم شد، من دیگر بااین اندیشه عذاب نمی کشیدم اما دایم گمان می بردم آنهایی قادرند قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. به خیال من آرزو کردن مقام قهرمانی جهان و رسیدن به آن مثل این بود که کسی ادعا کند من می خواهم "قمر" به کره ماه بفرستم! اما در ملبورن جای من و مدال من با شوروی ها عوض شد و من هم مثل "کولایف" برای گرفتن طلا کاملاً "دولا" شدم. اما همین که از کرسی به پایین پریدم متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام.

تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود. من فقط یک مدال طلا دارم (1956) یک سال بعد به استانبول رفتم اما این بار نه در وزن ششم و نه در وزن هفتم بودم بلکه چشمم به دنبال کسی بود که خیلی بیشتر از من مدال داشت. آن شخص "حمید کاپلان" نام داشت که اهل آنکارا بود.

متاسفانه من توفیق مقابله با او را نیافتم و در اثر کمبود وزن و نداشتن تجربه کافی مغلوب غولهای شوروی و آلمان شدم ولی خودم و همه اطرافیان خوب می دانستیم که من کمتر از آنها نبودم، در آن سال کاپلان اول شد. پس از مسابقه حسین نوری که چندین سال در وزن هشتم کشتی می‌گرفت و به آن غولان می باخت در گوشم گفت: "داش تختی حالا می‌فهمی چاکرت حسین چی می کشه"...

او راست می‌گفت، اما من مشقت فراوانی نکشیده بودم ولی خوب فهمیدم که نباید به این زودی ها قدم به وزن هشتم نهاد.

پیروزی کاپلان و مغلوبیت من چیزی از غرورم نکاست چون من مدعی او شده بودم نه او...

این شکست را هم مثل همان سالی که در توکیو به وسیله پالم سوئدی ضربه شده بودم تصور کردم. چون واقعاً هم همینطور بود چه در سال 1954ژاپن و چه در 1957 استانبول در هر دو نوبت، چیزی از دست نداده بودم اما در صوفیه پر من ریخت و من پرهیاهوترین و ناراحت ترین دوران حیاتم را در آنجا گذراندم.

تا قبل از المپیک ملبورن پنج بار از کشتی گیران جهان به زحمت شکست خوردم. در سال های 51 و52 در هلسینکی و در فستیوال ورشو به ترک ها و شوروی ها باختم و در جای دوم قرار گرفتم. ورشو آخرین شکست من از شوروی ها بود تا آنجا من بودم که می خواستم بر کرسی آنها سوار شوم اما از المپیک ملبورن به بعد آنها به دنبال من می دویدند تا عنوان قهرمانی را از من پس بگیرند به همین جهت من بایستی توجه کافی می کردم و آدم با دقتی می بودم در حالی که چنین نعمتی مانند یک معادله مجهولی" در وجودم ناپدید گردید و من با اشتباهات مکرر خود در صوفیه موفق نشدم آن معادله ای را که رد رگ و پوست من ریشه دوانیده بود، حل کنم و بدین ترتیب عنوانی که با تحمل مصایب فراوان نصیب من گردید از دست دادم اما حالا فکر نمی کنم با از دست دادن آن عنوان هیچ هستم.

همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم و تا از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم، همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود همان یخبندان مسکو و باکو.

چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما بر خلاف انسان های دیگر هستیم، راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است، در صورتی که این موضوع فقط برای آدمیان خارج از تشک صدق می کند و بس. من و او مثل مسکو، مثل تهران با هم دست دادیم و صورت هم را بوسیدیم و باز هم از تشک خارج شدیم. اکنون خوب توجه کنید من برای این حریف سرسختم چه نقشه یی کشیده ام؟ و برای مسابقات جهانی چه کار می خواهم بکنم؟

* پایه مطمئنی بودم

چندین سال پایه های کرسی‌ای را تشکیل می‌دادم که شوروی‌ها و فقط یک بار ترک ها بر روی آن جای داشتند. همیشه بالای کرسی از آن آنها بود و من پایه یی بودم. یک پایه محکم که هیچ گاه سکوی افتخار را از سستی خود نمی لرزاندم.

در سال 1951 که به هلسینکی رفته بودیم هنوز شوروی ها نمایش کشتی خود را آغاز نکرده بودند و فقط ما با ترک ها به خصوص با سوئدی ها جنگ داشتیم، در فنلاند من فقط به حیدر ظفر ترک باختم. هلسینکی نخستین سفر من بود و حالم در هواپیما بیشتر از همه خراب بود.

سال بعد که المپیک 52 در هلسینکی برگزار می شد شوروی ها با یک گروه کشتی گیر غریب قدم به میدان المپیک نهادند و جو خود را آغاز کردند در آنجا همه از آنها وحشت داشتند.

آن سال شوروی ها جانشین ترک ها شدند اما من نفهمیدم برای چه جانشین حیدر ظفر نشدم و شخص دیگری که اهل مسکو بود مدال طلا گرفت. امتیاز من و رقیب روسی ام مساوی بود. من او را یک خاک کردم. در خاک به پلش بردم اما او سگک مرا رو کرد و در سه دقیقه آخر کشتی هم که قصد درو کردن او را داشتم او پاهایش را بالا کشید و خاکم کرد. اگر قانون امروز می بود من و او مساوی بودیم اما دو بر یک شوروی ها از من بردند.

این دومین مسافرتم به خارج و دومین دیدارم و از شبه جزیره سرد و آرام اسکاندیناوی بود.

در سال 1953 که مسابقات جهانی در ایتالیا برگزار شد ما شرکت ننمودیم، من از این عدم شرکت تاسفی نمی خورم، در ایتالیا مسابقات خیلی آسان تمام شد و تقریباً قحط الرجال بود.

پس از هلسینکی وزن من 95 کیلو شده بود یعنی 25 کیلو بیشتر از روزی که شروع به تمرین کشتی کردم. من مجبور بودم برای اینکه خودم را به کلاس ششم کشتی برسانم حداقل 12 کیلو کم کنم. این برایم خیلی دشوار می‌نمود.

شب‌های توکیو مثل روزهای مرطوب صوفیه سرنوشت شومی را برای من ساخته بود که خود من هم غافل بودم. در ژاپن من عنوان خود را از دست دادم، عنوانی که در آن زمان دلخوشی من بود. من در توکیو 79 کیلو بودم.

از "پالم" بی نهایت وحشت داشتم حتی می‌ترسیدم به او حمله کنم در حالی که راحت خاک می‌شد.

او به محض سرشاخ شدن با من دو دست مرا از انتها بغل کرد و تا خواستم خود را از بدن سفید و پشم آلود او رها سازم او با فت پایی مرا پایین برد و پس از اینکه می‌خواستم برخیزم یک چوب قرمز رنگ را دیدم. این چوب به وسیله داوری که لباس سفید به تن کرده بود و علامت پرچم کره بر سینه داشت به هوا بلند شده و پیروزی پالم را اعلام می‌داشت. در آن سال پالم مدال طلای المپیک داشت. چه مدال بی‌وفایی که حتی با شکست دادن من هم، برایش وفا نکرد. در شش دقیقه اول من به قصد زیر گرفتن به او حمله کردم. کولایف خیمه زد و خاکم کرد، در خاک رو کردم. این تنها فعالیت من و او بود. قضات مسابقه دو بر یک رای دادند.

به کولایف مدال طلا و به من مدال نقره تعلق گرفت. بلغاری‌ها، مصری‌ها و لهستانی‌ها حریفانی بودند که به وسیله من ضربه شدند، اما کولایف جوان بلغاری را با امتیاز برد.

حریف بلغاری آن زمان را در صوفیه دیدم که در لژ تماشاچیان نشسته بود.

او پس از وزن کشی [...] به من داد و گفت: تو علاوه بر اینکه همشهری من "سیراکف" را شکست می‌دهی شانس داری که مدال طلا بگیری.

سرنوشت پالم و کولایف شبیه هم بود. مثل سوئدی‌ها، شوروی‌ها هم ما را به مسکو دعوت کردند. اما تفاوت من در شوروی این بود که در آنجا هیچ نداشتم در صورتی که در شوروی مدال نقره با من بود.

کولایف در باکو به من باخت و این باخت در مسکو هم تکرار شد. در باکو یک مرتبه در شش دقیقه اول و در مسکو هم در سه دقیقه آخر خاکش کردم.

در نخستین شب مسابقات کشتی ایران و شوروی، شوروی‌ها جوانی را برای مقابله با من به میدان فرستاده بودند که آلبول نامیده می‌شد، نخستین آشنایی من با او در میان توفانی از شادی بی حد و حصر مردم بود، وقتی که آلبول را دیدم هنوز موهایش به خوبی نریخته بود. او شبیه دخترانی می‌نمود که برای بخشش از درگاه خداوند نزد کشیش می‌روند، هیچگاه چهره متحیر و امیدوار کننده او را فراموش نخواهم کرد.

وقتی که او دست مرا فشرد احساس کردم گرمی فراوان در وجودش می‌جوشد، چهره‌اش انسان را وادار به نوازشش کرد نه جنگ، من اگر جای او می‌بودم هیچگاه صورتم را به خاطر کشتی پیر نمی‌کردم، او شبیه مریم عذرا بود که هیچ گناه نداشت...

اما همین مریم عذرا که در مرحله اول گمان می‌بردم "توفیق" خودمان او را به راحتی مغلوب می‌کند درس بزرگی به من داد که در زندگی‌ام تاثیر فراوانی داشت. او با آن قیافه، بی تفاوتش با آن دهانی که هیچگاه برای تکلم باز نمی‌شود به من آموخت که برای ... روزی "رنج" انتهایی ندارد و نیروی جوانتر که سر به گریبان برده است هر آن علم تهدید خود را بر می‌افرازد.

او به خیز اول من که برای زیر "یک خم" بود چنان پاسخ داد که یاد آن باعث رنجم می‌شود.

وقتی که یک پایش را بغل کردم بدنم را دیدم که به دور دست‌هایی که هنوز عضلاتش جوان بود و به چشم نمی‌خورد حبس گردیده است و تا خواستم خود را از آن زندان خلاص کنم پلی رفتم و سه امتیاز به او دادم، گیج شده بودم و بی حد افسرده؛ آن بچه که هنوز در خانه خود برای یک آبنبات گریه می‌کرد در اواخر کشتی مغلوب شد و من مثل کسی که قصد دارد قربانی خود را با لبان تشنه سر ببرد در وسط تشک زمینش زدم. چه کار چندش آوری ... او نفسش مثل اتوبوسی بود که ما را از مسکو خارج می‌کرد و بر فراز کوه‌ها دایم خاموش می‌شد او در همان خاموشی و در حالی که چشم‌هایش [...] سرخ شده بود نزد مادرش رفت تا لباسش را به تن کند، قیافه‌اش به خصوص چشمانش بی نهایت به چشمان من در توکیو شباهت داشت.

پس از آنکه به اتفاق نزد من آمدند از من تشکر فراوان کردند. مادرش می‌گفت مواظب این بچه من باشید او خیلی به شما علاقه دارد!!

در مسکو من به او یک قلم خودنویس هدیه کردم و او به من یک کلاه داد، کلاه او 50 روبل ارزش داشت آن شب نخستین شب آشنایی من و آلبول بود.

یکی از خادمین حرم امام رضا (ع) می‌گوید: آخرین باری که تختی به مشهد آمد از خادمین حرم خواهش کرد پس از خلوت شدن حرم به او اجازه دهند چند دقیقه در حرم باشد. مسئولان با درخواست تختی موافقت کردند و آن شب شاهد صحنه‌ای بودم که واقعا مرا متأثر کرد. مرحوم تختی تنها وارد حرم شد و حدود 15 دقیقه کنار ضریح به راز و نیاز پرداخت. چراغ‌های حرم خاموش بود و من گوشه‌ای منتظر بودم که تختی کارش تمام شود و در را ببندم. آن مرحوم در حالی‌که دو دست خود را محکم به پنجره ضریح داشت و صورتش را به آن چسبانده بود به شدت می‌گریست، ناله می‌کرد و می‌گفت: یا امام رضا، من، غلامرضا، غلام تو هستم. هر چه دارم از تو دارم، کمکم کن. درمانده شدم تا حالا آبروی مرا حفظ کردی نگذار در میان مردم بی آبرو شوم. به من روحیه و توان بده تا بتوانم همیشه در خدمت مردم باشم. تو خیلی چیزها به من دادی. باز هم به کمکت نیاز دارم، ناامیدم نکن.

---------------------------------------------------------------------------------------------
تصاویری از جهان پهلوان تختی
جهان پهلوان غلامرضا تختی 5 شهریور 1309 در محلهٔ خانی آباد تهران به دنیا آمد. وی علاوه بر کسب مدال های مختلف کشتی در مسابقات المپیک و جهانی در فرهنگ ورزشی ایران، نماد پهلوانی و فروتنی است و به خاطر همین مرامش است که مردم او را بیشتر پهلوان می دانند تا قهرمان. تختی در 17 دی 1346 به طور مرموزی در هتل آتلانتیک تهران درگذشت.

 


داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود. فیلمنامه را اما کامل کرده بود...

http://images.hamshahrionline.ir/images/2012/6/12-6-12-10718takhti.jpg


 
http://aftabnews.ir/images/docs/000118/n00118583-r-b-000.jpg
عصر ایران-  امروز – 17 دی ماه- یادآور مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی در 17 دی 1346 است. مرگی که پس از 46 سال هنوز بر سر این که " طبیعی" بوده یا " خودکشی" یا قتل توسط ساواک یا دیگری بحث و گفت و گوست.

 هر چند که از شمار قایلان به فرضیه قتل سیاسی توسط ساواک شاه به مرور زمان کاسته شده و اگر در یکی دو سال پس از انقلاب اسلامی در سال 1357 اکثریت مردم به قتل او باور داشتند اکنون این عده در اقلیت قرار گرفته اند بی آن که ذره ای از محبوبیت تختی کاسته شده باشد و شگفت این که طی 46 سالی که از مرگ او می گذرد محبوبیت او افزایش یافته و در قلب همه ایرانیان جای دارد و به نمادی ملی درحد پوریای ولی بدل شده است.

افسوس که یادگاران تختی دور از ایران زندگی می کنند. تا جایی که چند سال پیش غلامرضا تختی – نوه او- در مدرسه ای آمریکایی با این پرسش معلم روبه رو شد که این غلامرضا تختی که در اینترنت این همه از او یاد می شود چه نسبتی با تو دارد و پاسخ شنید پدربزرگ من بوده است.

بابک- فرزند تختی- اهل ادبیات و کتاب و ترجمه است و علاقه ای به بحث درباره علت و چگونگی مرگ  پدرش ندارد و همچون احسان شریعتی معتقد است حتی اگر ساواک شاه دخالت مستقیم در مرگ پدرش نداشته باشد باز هم مسوول است چرا که یک استاد دانشگاه را به از کوچ از وطن وامی دارد و درباره تختی نیز بابک به همین مسوولیت به دلایل دیگر باور دارد. اما اصراری نشان نمی دهد از پدر خود با لفظ " شهید " یاد کند و تقریبا فرضیه قتل را منتفی می داند.

داستان زندگی و مرگ تختی چنان جذاب بود و هست که فیلم سازان را نیز طبعا علاقه مند می ساخت وعلی حاتمی کارگردان نامدار  ایرانی در سال 1375 در حالی درگذشت که پروژه بزرگ جهان پهلوان تختی را در دست داشت و بخش های مربوط به کودکی تختی نیز آماده شده بود.

طبعا همه می خواستند بدانند او مرگ تختی را چگونه روایت می کند. اما مرگ سراغ خود کارگردان آمد و این مجال را نیافت که فیلم را به پاین رساند. کارگردان جدید – بهروز افخمی – نیز مسیر فیلم را به گونه ای دیگر هدایت کرد و برای حل معما نکوشید.

علی حاتمی اما پیشتر در فیلمنامه جهان پهلوان تختی سناریوی مرگ تختی را آماده کرده بود.

بخش آخر فیلمنامه جهان پهلوان تختی – بی آن که بدانیم تا چه اندازه از قوه خیال خود بهره گرفته و تا چه اندازه مستند به واقعیت است- از این قرار است:

صدای تلفن: همه  چیزو نمی تونم تلفنی بهت بگم. تو به خانواده ات بگو باید بری سفر برای دو سه روز حفظ ظاهر کن. چمدون بردار بیا هتل آتلانتیک یک اتاق بگیر. سعی کن اتاق شماره 23 باشه. خالیه

[ دو صفحه بعد و پس از شرح دیدار با فردی به نام دکتر کاشفی]

دکتر: شتاب نکن. دانسته تصمیم بگیر. من با طرفیتی ندارم. اونا خودشون هم می تونستن به بهانه دیگری یا حتی با پای خودت تو رو بیارن.این کارو از من خواستن که منو در اول کار بشکنن.این قضیه برای سیاسی کردن من بود و من به پاس دوستی گذشته و با شرمندگی از عهد شکنی خودم نصیحتت می کنم دست از مخالفت بی حاصل بردار.زندگی من می تونه عبرت تو باشه. من با اون همه توانایی ذهنی از داخل پوسیدم. پیر مرد خدا بیامرز راست می گفت سیاست چه ربطی داره به آسیایی ها؟ حالا وقت تودیعه و من روی بوسیدن حتی دست های تو رو ندارم. سربسته بگم این هتل پر از مهمان های جورواجوره. حتی کارشناسای خارجی و یک درِ هتل باز می شه به اون اداره جهنمی. جهنمی بدتر از جهنم خانه ایزا. زنده بمون.

[ دکتر از نردبان مقابل پنجره پایین می رود. نردبان برداشته و پنجره بسته می شود.انگار تمام این صحنه یک رویا بود. مدتی می گذرد و جهان پهلوان روی تخت می نشیندو تلفن را بر می دارد و در گوشی می گوید:]

جهان پهلوان: می خواستم با آقای دکتر کاشفی صحبت کنم.
تلفنچی: شماره اتاق شون چنده؟
جهان پهلوان: نمی دونم.
تلفنچی: گوشی خدمت تون.
http://www.pcparsi.com/uploaded/pcd1ae834ab0da5afa90e06d22efe9da51_897222477_620.jpg


[ چند لحظه میگذرد]

تلفنچی: همچین شخصی جزو مسافرین نیست. امر دیگری ندارید؟
جهان پهلوان: خیر. عرضی ندارم.

[ چند لحظه می گذرد. جهان پهلوان بر می خیزد و دستگیره در را می چرخانداما در از بیرون قفل است. تلفن زنگ می زند، گوشی را برمی دارد اما صدایی نمی آید.]

جهان پهلوان: الو... الو...

[ جهان پهلوان به تلفنچی نمره خانه خودشان را می دهد و از آن طرف سیم همسرش گوشی را برمی دارد.]

جهان پهلوان: الو شهلا...
صدای همسر: خودتی جهان پهلوان؟
جهان پهلوان:آره، شما خوبین؟ تو، مادر، بچه...
صدای همسر: آره، تو کجایی؟
جهان پهلوان: توی راه. بازم تلفن می کنم. خداحافظ
صدای همسر: خداحافظ. راستی یه آقاییتلفن کرد این شماره رو داد: 65630. التماس می کرد باهاش تماس بگیری.یادداشت کردی؟
جهان پهلوان: شماره ش روند بود...
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/b/b7/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%AA%D8%AE%D8%AA%DB%8C.jpg

[ جهان پهلوان نمره تلفن را به تلفنچی می دهد. ارتباط برقرار می شود.]

جهان پهلوان:من تختی هستم. یه آقایی به خونه من تلفن کرده...
صدای تلفن: من بودم آقا، دست شما رو می بوسم. من عنصری هستم. کار هنری می کنم.
جهان پهلوان: موفق باشید، امری با من داشتید؟
صدای تلفن: یه عرض مختصر. ما یک فیلم تبلیغاتی داریم برای تبلیغ تیغ ریش تراشی. خواستم شما نقش اول اونو بازی کنید. پلان درشتی از صورت شماست که یک دست زیبای زنانه به اون دست می کشه و شما این شعر ریتمیک رو می خونید.اجازه بدید شعرو پخش کنم:

[ صدای زدن دکمه ضبط صوت. ضرب نواخته می شود.بعد یک صدای نتراشیده نخراشیده می گوید.]

صدا: رو صورتم مورچه بیاد لیز می خوره. ریشام هر روز دو  دست تیغ تیز می خوره.

[ ضبط صوت خاموش می شود. صدا ادامه می دهد]

صدای تلفن: جالبه، نه؟ واقعا با مزه س قبول می کنید؟
جهان پهلوان" نخیر اقا. بنده اهل این کارا نیستم.
صدا: اجازه بدید بگم تا صدهزار تومان اسپانسر حاضره به شما برای این چند ثانیه بده.
جهان پهلوان: خیر آقا. انگار شما عقل و بار درست و حسابی ندارین
صدا: صد هزار تومان به راحتی می تونه همه مشکلات شما رو حل کنه.
جهان پهلوان: مشکلات منو پول حل نمی کنه.
صدا: به هر حال بازی کردن در این فیلم تبیلغاتی همه مشکلات شما رو حل می کنه. مشکلاتی که در چند روزه اخیر دارید. پذیرفتن این کار در حقیقت تنها راه ازادی شماست. تحمل چند لحظه رفتار مبتذل به یک عمر زندگی کردن می ارزه. شما هنوز 36 سال دارید. نصف عمررتون فرصت دارید. حتی می تونید اعلامیه ها رو به هزینه خودتون چاپ کنید و پخش کنید. به هر تقدیر هر وقت تغییر عقیده دادید و خواستید ظرف این چند روز به ساز ما برقصید آن هم فقط برای چند ثانیه بیایید جلوی پنجره اتاق، پنجره را باز کنید و یک نفس عمیق بکشید. ما با دوربین شما رو زیر نظر داریم.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/ff/Pahlavan_takhti_meel.jpg/220px-Pahlavan_takhti_meel.jpg

[تلفن قطع می شود. جهان پهلوان با تعجب گوشی را می گذارد.کاغذی از زیر در به داخل فرستاده می شود.جهان پهلوان کاغذ را باز می کند. این متن روی آن نوشته شده است:
" این نامه را ه خط خودتان بنویسید: "حضور مبارک آقای دادستان، این ورقه وصیت نامه اینجانب است. تمنایی که از جنابعالی دارم این است که اولا مهریه زنم هر چه هست بدهید. بیشتر راضی نیستم. ثانیا از هیچ کس گله و شکایت و ناراحتی ندارم. خودم این تصمیم را گرفتم و احدی در کار من دخالت ندارد.غلامرضا تختی 16/11/46"
برای خودکشی قرص داخل کشوی میز است و آب از دست شویی بردارید. لیوان کنار شیر آب است."
جهان پهلوان به طرف میز می رود.لوله قرص را برمی دارد و کف دستش می ریزد. دوباره در قوطی خالی می کند. به طرف توالت می رود که لوله را بیندازد.آب باز است. لیوان اب را پر می کند و اب می خورد. می آید طرف پنجره هشیشه را پرت کند. متوجه می شود ممکن است ماموران را به اشتباه بیندازد.پنجره را به سرعت می بندد. تلفن زنگ می زند.گوشی را بر می دارد. صدای قبلی است.]
http://media.jamnews.ir/medium1/1391/06/08/IMG12435503.jpg
صدا: آیا تغییر عقیده داده اید یا ما دست به آن عمل بزنیم که آبروی هرچه پهلوان است بر باد برود؟

[جهان پهلوان در دهنی تلفن تف می اندازد. می نشیند روبه روی آینه به خودش، قرص ها و شیرآب باز نگاه می کند.
جهان پهلوان روی تشک خودش را مشاهده می کند. با خودش در حال کشتی گرفتن است. خودش را به پل برده و در لحظات جان فرسای مقاومت مرگبار است. در این لحظه برق اتاق قطع می شود.تاریکی و سکوت حاکم است. پس از مدتی صدای باز شدن شدید پنجره شنیده می شودو صدای گذاشتن چند نردبان و بالا آمدن چندین نفر...
به تماشای ورزش زورخانه ای مشغول است و تنه اش تا نیمه از سوراخ نورگیر بیرون امده و به طرف پایین آویزان است. برای آخرین بار میل منقش به پرچم ایران به طرفش می آید.میل را می گیرد و می خواهد نگه دارداما موفق می شود.پدرش پشت سرش در عبای سفیدی ظاهر شده و پایش را نگه داشته تا مانع سقوط او شود. ولی جهان پهلوان با میل منقش به پرچم ایران به کف گود سقوط می کند و درهم می شکند و غرقه به خون می شود.
چند مامور کلانتری در اتاق شماره 23 باز می کنند و داخل می شوند. جسد تختی روی تخت افتاده و شیشه قرص طرف دیگر. شیر اب باز است. پاسبانی آن را می بندد. وصیت نامه به خط جهان پهلوان روی میز قرار دارد.
مامور دادستانی: خود کشی کرده.
[ عرفی دف زنان وارد می شود و دور گود کنار بدن خونین و پاره و شکسته جهان پهلوان می چرخد و اشعار عارفانه می خواند.]

عارف: گرد مرد رهی میان خون باید رفت...


*منبع: مجموعه آثار علی حاتمی- جلد دوم – صفحات 1273 تا 1277- نشر مرکز 

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/10/17/257176_537.gif

--------------------------------------------------------------------------

مروری برزندگی تختی مرد اخلاق ایران

منبع:مجله تماشاگر-همه از بزرگی اش حرف می زدند و در خاطرات خود بیشتر از هر چیز از مردمی بودن تختی می گفتند. اینکه جوان پهلوان در تشک کشتی رقیب نداشت اما همیشه در میان مردم بود و به اندازه آنها رفتار می کرد. تختی مردی از جنس مردم بود که برای مردم و پرچمش جان می داد. در میان تمام خاطراتی که شاید دست نخورده در قلب بسیاری از همنسلان جهان پهلوان باشد کلمه هایی چون مردانگی، مردمی، خوش اخلاق و بسیاری دیگر از این دست دیده می شود که تمام همدوره های مرد اخلاق ایران از آن یاد می کنند.

به راستی تختی مردی بود که به واژه مردانگی معنا داد و هنوز بعد از چند دهه هیچ کس نمی تواند در تعریف پهلوانی و مردانگی اسمی از او نبرد. غلامرضا تختی مردکشتی ایران و پهلوان کوچه و خیابان ایران زمین بود که هنوز هم صحبت از او آه از سینه دوستان و همرزمانش بلند می کند. در روزهایی که دوباره به زمان رفتن او از کنار مردم نزدیک می شویم، سه تن از همدوره های ورزشی تختی درباره او حرف زدند و هر کدام خاطره ای از پهلوان داشتند. خاطراتی که از دوران کودکی و حتی ازدواج او است و هنوز که هنوز است به نیکی در میان دوستانش رد و بدل می شود.

رسول رئیسی (وزنه بردار) و امیر احتشام زاده (تنیسور)، از جمله ورزشکارانی بودند که با تختی زندگی کردند و از دوستان آن زمان پهلوان بودند. دوستانی که برایش خواستگاری رفتند و از بچگی با او بودند؛ حالا آنها از پهلوان زمانه در روزهای نبودش صحبت می کنند. اینها کسانی هستند که صندوقچه ای بزرگ از زندگی مرد اخلاق ایران در سینه دارند.

رسول رئیسی: برای تختی خواستگاری رفتم

رسول رئیسی وزنه بردار ایرانی بود که در زمان تختی روی تخته می رفت؛ تنها وزنه بردار بازمانده از المپیک 1948. او از دوستان دوران بچگی پهلوان بود و به دلیل اینکه در یک محل زندگی می کردند از ابتدا با او بوده و روزهای زیادی را در کنار پهلوان گذرانده است. او خاطرات زیادی از جهان پهلوان دارد و به نمونه های زیادی از آنها اشاره کرد. از آن مسابقه ای گفت که حریف تختی از ناحیه پا دچار درد بود و پهلوان به سمت پای او نمی رفت تا از ضعف جسمانی حریف سوء استفاده نکند. از زمانی گفت که می توانست مدال برنز المپیک بگیرد اما با یک بی توجهی مدال از دستش رفت و کسی نبود برایش کاری انجام دهد. با اینحال بهترین خاطره ای که رئیسی از غلامرضا تختی داشت مراسم خواستگاری و ازدواج جهان پهلوان بود.


او درباره چگونگی آشنایی تختی با همسرش و ازدواج آنها گفت: «در آن زمان در باشگاه راه آهن بودیم که یکی از اقوام مدیر باشگاه مراسم ازدواجی در آن محل برگزار کرد و ما نیز دعوت بودیم. هم من بودم و هم تختی. لباس شیکی به تن داشتیم و در طول مراسم با هم بودیم. یکی از اقوام مدیر باشگاه از برابر ما عبور کرد و همان زمان تختی ابراز علاقه کرد و از او حرف زد. من نیز پیگیر ماجرا شدم. از طریق مدیریت باشگاه او را شناختیم و سعی کردیم برنامه ای هماهنگ کنیم تا او را برای تختی خواستگاری کنیم. این ماجرا ادامه پیدا کرد و بالاخره ما توانستیم زمانی برای خواستگاری هماهنگ کنیم. من در آن مراسم حضور داشتم و از نزدیک همه چیز را دیدم. تختی با مردانگی خاص خودش رفتار کرد و بالاخره این ازدواج سر گرفت. من هم به عنوان کسی که از زمان کودکی در کنار جهان پهلوان بودم در تمام این مراسم حضور داشتم. با اینحال تختی ازدواج کرد و بعدها دچار مشکلاتی شد که خانوادگی بود و درست نیست رسانه ای شود اما اگر من ایران بودم اجازه نمی دادم آن اتفاق ها بیفتد و سعی می کردم با شناختی که از خانواده غلامرضا و همسرش داشتم مشکل را به بهترین شکل حل کنیم. زمانی هم که او از دنیا رفت من به محض اینکه متوجه شدم به ایران بازگشتم و در مزارش حاضر شدم. تختی مردی بود که همیشه در رفاقتش همه کار می کرد.»

با این حال رئیسی درباره رفتار و منش تختی نیز حرف هایی زد که جالب توجه بود: «او آرام بود. همه را دوست داشت و همه هم او را دوست داشتند. همیشه نیک رفتار می کرد و به همین دلیل نیز اسمش مطرح بود. در یک مسابقه زمانی که فهمید پای حریفش درد دارد در جریان مسابقه به هیچ وجه به سمت آن حمله نکرد. نمی خواست از ضعف آن حریف استفاده کند و برنده شود. به گونه ای کشتی می گرفت که با او برابر باشد. او تمام حریفانش را شکست می داد اما هنگام مصدومیت حریف با اینکه می توانست راحت تر برنده باشد، از آن ضعف استفاده نمی کرد. تختی مردمی بود و همیشه خودش را با جامعه یکرنگ می کرد. به طور مثال در پوشیدن لباس به گونه ای بود که با مردم یکی باشد.»

رئیسی همچنین به رفتار او در جامعه اشاره کرد و گفت: «تختی در کوچه و خیابان آرام راه می رفت و سر به زیر بود. همیشه لبخند بر لب داشت و با هر کس که او را می شناخت رفتاری گرم و صمیمی داشت. به یاد ندارم درباره کسی بد حرف زده باشد یا اینکه بخواهد کسی را خراب کند. عادت داشت زود قضاوت نکندو از کسی بد نگوید. تختی همیشه بهترین رفتار را انجام می داد و برایش فرقی نداشت چه کسی روبرویش ایستاده است. همیشه محترم بود و احترام می گذاشت.


امیر احتشام زاده: تختی باعث شکست من شد

او در تیم ملی تنیس روی میز ایران کار می کرد و در زمان تختی مسابقه می داد. احتشام زاده دیگر همنسل جهان پهلوان بود که رابطه بسیار نزدیکی با او داشت. سه سال از کشتی گیر ایرانی کوچکتر بود اما به قول خودش یک سال از او زودتر وارد ورزش ملی شد.

در میان تمام نیک یاد کردن و اشاره به مشکلاتی که در اواخر زندگی اش داشت به یک خاطره از پهلوان اشاره می کند؛ اینکه جهان پهلوان باعث شکست او برابر حریف انگلیسی شده بود. احتشام زاده که بعد از چندین سال از تختی حرف می زد در میان بیان کردن این خاطره می خندید.

 

احتشام زاده از شکستش برابر تنیسور انگلیسی صحبت کرد و گفت: «در جریان یک مسابقه با حریفی از انگلستان بودم. 3 یا 4 هزار تماشاگر هم در سالن حضور داشتند. البته بگویم من هیچ وقت مانند برخی از ارتباط نزدیکم با تختی صحبت نکردم و این موضوع نیز تنها جنبه یک خاطره دارد. در جریان مسابقه بودیم و من گیم نخست را بردم. در ابتدای گیم دوم بودم که تختی وارد سالن شد. تابستان بود و یک پیراهن آستین کوتاه ساده به تن داشت. وارد سالن شدن او همان و همه چیز تغییر کردن همان. سالن یکصدا تختی را صدا می زد و سروصدا کل مجموعه را گرفته بود. فریادی که مردم می زدند تمامی نداشت و من نیز به کلی خودم را گم کردم و خشک شدم. همانجا از حریف شکست خوردم. بعد از بازی به غلامرضا گفتم اگر می خواهی بازی های من را ببینی قبل از مسابقه در سالن باش نه اینکه در میانه کار وارد شوی و همه چیز را تغییر دهی.»

او درباره رفتار جهان پهلوان در آن زمان و به طور کلی در زندگی اش بیان کرد: «برابر سه، چهار هزار تماشاگر که نام او را فریاد می زدند تعظیم می کرد. به همه احترام می گذاشت و خاکی بود. تختی واقعا برای مردم و از جنس مردم بود و به همین دلیل زمانی که مشکلاتش زیاد شد نتوانست تاب بیاورد و خودش را کشت. اینکه خیلی ها می گویند تختی کشته شده به شخصه معتقدم او خودش را کشت. من از روحیات او به خوبی خبر داشتم و به دلیل همین شناختم می گویم تختی را نکشتند بلکه او خودش را کشت. مشکلات خانوادگی اش و مشکلاتی که در ورزش داشت خیلی اذیتش کرد. در المپیک 64 می توانست به مدال برنز برسد اما کسی دنبالش نرفت و از رسیدن به این مدال بازماند. مشکلاتی که با همسرش داشت هم مشخص بود. اگر در آن زمان بودم اجازه نمی دادم آن ازدواج سر بگیرد. خانواده هایی متفاوت بودند که در نهایت به مشکل خوردند. تختی از این مشکلات بود که بالاخره خودش را کشت چون واقعا اذیت شد. کسی که آزارش به کسی نمی رسید، نمونه اخلاق مردم کشورش بود، هر لحظه برای کشور و مردمش مبارزه می کرد و می جنگید، اذیت شد و فشار زیادی را تحمل کرد.»


پرویز ژافره: جیب تختی را زدند اما خوشحال بود

یکی از اهالی رسانه که دورادور با غلامرضا تختی ارتباط داشت پرویز ژافره است که البته تاکید می کند او کجا و تختی کجا! او می گوید دورادور با جهان پهلوان ارتباط داشته و بیشتر از طریق آقای دری سردبیر کیهان ورزشی با او هم صحبت می شده که همان هم برایش خاطرات زیادی ایجاد کرده است. او یک خاطره از جهان پهلوان دارد که پس از یک مسابقه و شلوغی تماشاگران، جیب او را زدند. جهان پهلوان با اینکه پول هایش را دزدیده بودند، خوشحال بود. ژافره صحبت هایش درباره تختی را با تاکید بر مردمی بودن او و اینکه واقعا یک اسطوره است آغاز کرد و گفت: «به یاد دارم تیم کشتی ایران و روسیه یک مسابقه تدارکاتی و دوستانه در سالن حیدرنیا داشتند که من در آنجا با آقای دری که ارتباط نزدیکی با آقای تختی داشت، به سالن حیدرنیا رفتیم و در ضلع شمال شرقی نشستیم. تماشاگران زیادی در سالن حضور داشتند که با آمدن تختی به سالن کاملا به وجد آمده بودند. تختی هر زمان که مسابقه داشت تماشاگران زیادی در سالن حاضر می شدند. پس از مسابقه و پیروزی جهان پهلوان به این دلیل که بسیار مردمی بود اطرافش شلوغ شد و خیلی سخت توانست از سالن خارج شود. همه مردم اطرافش بودند و اجازه نمی دادند که از سالن بیرون برود. بالاخره به سختی از سالن خارج شدیم که آقای تختی دستش را در جیبش برد و گفت: «ای داد بیداد که جیبم را زدند.»

 

تمام پول هایش را دزدیده بودند. ما پرسیدیم چقدر پول با خودت داشتی، گفت 210 تومان. بعد از اینکه به مبلغ پولش اشاره کرد، خندید و گفت: با اینحال خوشحالم. پرسیدیم آقای تختی چرا خوشحالید؟ وقتی از کسی دزدی می شود خوشحالی دارد؟ تمام پول شما را دزدیده اند. جهان پهلوان با همان آرامش خاص خودش گفت: «حتما لازم داشته است.» همین چیزها بود که او را از دیگران متمایز می کرد. واقعا تفکر آقای تختی همین بود. به نظر من بزرگترین تفاوت جهان پهلوان با تمام قهرمانان در همین مردانگی اش بود. واقعا اتفاق جالبی بود، با اینکه من خیلی دورادور با آقای تختی ارتباط داشتم اما واقعا در همان روز به خوبی او را شناختم و متوجه شدم که چه روح بالایی دارد.

ژافره در ادامه به شخصیت جهان پهلوان اشاره کردو گفت: «تختی واقعا اسطوره بود. اگر بخواهیم برای کسی نام اسطوره را به کار ببریم تنها باید برای جهان پهلوان استفاده کنیم. این اسطوره هایی که امروز گفته می شود کجا تختی کجا! او مردمی بود. همه مردم از پیر و جوان دوستش داشتند و همیشه در کنارش بودند. در هر مسابقه ای که داشت تماشاگران زیادی در کنارش بودند و همیشه او را تشویق می کردند. تختی از جنس مردم و برای مردم بود. واقعا ارتباط با او افتخار بزرگی بود. جهان پهلوان کجا و قهرمانان دیگر کجا! در ورزش، رفتار، شخصیت و تعصب بی نظیر بود. واقعا بی نظیر بود. به نظر من تختی فراتر از یک اسطوره بود.


تکیه کلام آقا تختی این بود: جان سیبیل ات!

توی این حجره انگار 50 سال است زمان متوقف شده! تمام در و دیوار را عکس های سیاه و سفید کشتی پر کرده و پای ثابت تمام عکس ها هم «آقا تختی» است. عکس از اردوی تیم ملی، تصویر سفرهای خارجی، مبارزه روی تشک و حتی عکس یادگاری از سفر شمال. پیرمرد یک به یک روی عکس ها توضیح می دهد: «این منم ... این آقا تختی ...» همنشینی با آقا تختی مهمترین اتفاق زندگی اوست و 45 سال است تیتر اول زندگی اش تغییر نمی کند. توی بعضی عکس ها ممکن است خودش را پیدا نکنی اما آقا تختی حتما توی تمام شان هست. شاید بهتر بود اسم اینجا را هم به جای «نمایشگاه امیری» می گذاشت «نمایشگاه تختی»!

قبل از شروع می پرسم: «با رسانه ها زیاد مصاحبه کرده ای آقا امیری؟» نگران این هستم که زیاد مصاحبه کرده و تمام حرف ها را گفته باشد. می خواهم بدانم امشب حقیقت دست نخورده ای دستمان را می گیرد یا نه! می گوید: «اووووه ... خیلی زیاد. با روزنامه ها، با تیلیویزون، کانال سه، کانال دو، از یه کانال دیگه همقرار بود بیان. زنگ زدن گفتن میایم!» پیداست منظورمان را برعکس متوجه شده. می خواهد ثابت کند آدم مهمی است. باید یادش بیندازیم که نیازی به این کارها نیست. باید بگوییم که آدمی که رقیب و رفیق تختی بوده حتما آدم مهمی است. کسی که با آقا تختی «دُنگی» می رفته شمال و تیلیت آبگوشت به بدن می زده حتما آدم مهمی است. در تمام طول سال هم اگر نه، در سالمرگ آن مرحوم حتما!

خیرالله امیری – یا به قول آقا تختی، «کَل امیر» - متولد سال 1312خورشیدی است. می گوید: «امسال من 80 ساله می شوم، آقا تختی 83 ساله. او 3 سال از من بزرگتر است ...» دقت کردید؟ بزرگتر است! درباره تختی از فعل ماضی استفاده نمی کند. برای او تختی هنوز هست. همین گوشه کنارها دارد زندگی می کند. روی در و دیوار این نمایشگاه، در گوشه و کنار خانه اش، توی خواب هایش، حتی سر قراری که در آخرین دیدارشان با هم گذاشته اند ... همان قرارِ نامردِ روز چهارشنبه که حکایتش پوست از سر آدم می کَنَد. یکی داستان است پر آب چشم، که جاساز شده آخر همین مصاحبه. حالا اگر وسوسه شده ایدکه تقلب کنید و مثل رمان خوانده های بچگی یکراست بروید سراغ آخر داسان، خب بروید. کسی جلویتان را نمی گیرد اما – گفته باشم – این وسط یک دوجین خاطره سیاه و سفید هست که از دست تان می رود. خاطراتی که جهان پهلوان را از آسمان ها به زمین می کشد و می نشاند جلوی چشم مان. این ماییم که تشنه این خاطراتیم، وگرنه کل امیر که عمرش را با یار گذرانده و سیراب سیراب است لاکردار...

برای یک کشتی گیر، اینکه همدوره و هم وزن تختی باشد بدشانسی حساب می شود یا خوش شانسی؟ از یک طرف می شوی حریف دائمی و رفیق او، از آن طرف یک عمر پشت سرش می مانی و رنگ تیم ملی را نمی بینی!

- بله، همینطور است. من و آقا تختی سال ها در یک وزن رقیب هم بودیم. 16 بار با هم کشتی گرفتیم. هم رقیب بودیم هم رفیق. توی اردوها با هم بودیم و فقط یک تخت بین مان فاصله بود. چندین بار با هم مسافرت رفتیم. ماشین آقا تختی را سوار می شدیم و می رفتیم شمال، دُنگی! می گفت تو خرج کن بعد دنگ ها را حساب می کنیم! اگرچه ... کسی از ما پول نمی گرفت که. مردم جانشان در می رفت برای آقا تختی ...

اولین بار کِی و کجا تختی را دیدید؟

- من کشتی را از شهر ری شروع کردم، زیر نظر آقای ناصر محمدی که خودش از قهرمانان ملی در سنگین وزن بود. همان اولین سالی که کشتی را شروع کردم، در شهر ری مقام آوردم و در قهرمانی کشور سوم شدم. هنوز دو سال نشده بود کشتی می گرفتم که اسمی در کردم و ناصر محمدی مرا برد دارالفنون تا با قهرمان های تیم ملی تمرین کنم. آن موقع ملی پوش ها در دارالفنون تمرین می کردند و هر کسی را آنجا راه نمی دادند. وقتی وارد دارالفنون شدم از آداب آنجا و عکس هایی که به در و دیوار دیدم جا خوردم. خلاصه، مربیان تیم ملی حبیب الله بلور و حاجی فعلی بودند. آقا بلور گفت «برو با اون جوون تمرین کن...» نگاه کردم دیدم یک جوانی است سرحال و قبراق و گردن کلفت، تقریبا هشتاد و خرده ای هم وزنش بود. یعنی 10 کیلو سنگین تر از من. رفتم باهاش سرشاخ شدم. خیلی آماده بود، چپ و راست به من فن می زد اما من باز بلند می شدم و روبرویش می ایستادم. نفسم بد نبود و توانستم حدود یک ساعت با او تمرین کنم. تمرین که تمام شدو دوش گرفتیم، حبیب الله بلور مرا تایید کرد و گفت «می توانی هفته ای 3 روز بیایی اینجا با ملی پوش ها تمرین کنی.» خوشحال شدم. گفتم «فقط یک سوال؛ این کشتی گیری که با من تمرین کرد کی بود؟ خیلی خوب فن می زد!» گفت «نمی شناسی اش؟ این غلامرضا تختی بود. قهرمان چهارم دنیا ...»

یعنی تختی قهرمان تیم ملی بود و شما او را نمی شناختید؟!

- نه والا! اسمش را شنیده بودم که قهرمان خوبی است اما چهره اش را ندیده بودم. دو سال بعد، اولین مسابقه مان را با هم انجام دادیم. انتخابی تیم ملی بود و آقا تختی با امتیاز بالا من را شکست داد. بعد از آن 16 بار هم کشتی گرفتیم. هر بار هم او می برد و می رفت مسابقات جهانی. آخرین بار انتخابی 1966 تولیدو کشتی گرفتیم که این بار نزدیکتر از همیشه و با اختلاف یک امتیاز به او باختم. من هم رفتم فرنگی شرکت کردم و عضو تیم ملی شدم و با هم همسفر شدیم برای آمریکا. او آزاد و من فرنگی. من در جام های بین المللی تفلیس و ...، و در رقابت های تیم به تیم خیلی از قهرمان های بزرگ ترکیه و بلغار و روسیه را بردم اما آقا تختی را نمی توانستم ببرم. قدرت بدنی اش عجیب بود و فن هم زیاد می دانست. خیلی فن بلد بود. مخصوصا سگک هایش که بی نظیر بود. سگک را یک جور عجیبی جمع می کرد و اصلا نمی شد جلویش مقاومت کرد. ولی من یک بار همین طور که سگک را جمع کرده بود کولش کردم و از تشک بردم بیرون...

یک گریزی هم بزنیم به سفرنامه های دو نفره تان، گویا با آقا تختی زیاد همسفر شده اید.

- بارها با هم مجردی رفتیم شمال، شیراز، مشهد، قم... همه جا. آقا تختی خیلی اهل سفر بود. یکدفعه هوس می کرد، ماشین را سوار می شد و می گفت برویم! یک بار وسط اردوی تیم ملی بودیم برای المپیک رم. اردو در کرج بود. تختی گفت من خسته ام بیا برویم شمال! گفتم ما وسط اردو هستیم اجازه نمی دهند برویم. خودش رفت از حبیب الله بلور سه روز مرخصی گرفت و زدیم به جاده چالوس. رفتیم متل قو سه روز ماندیم که عکس هایش اینجا هست. ببین! هیچ جا هم از ما پول نمی گرفتند، بس که آقا تختی را دوست داشتند.

اگر بپرسم تختی چرا تختی شد، لابد می گویید مرام پهلوانی. ولی مرام پهلوانی را خیلی از ورزشکارها دارند، چرا آنها تختی نمی شوند؟

- بله، خیلی های دیگر هم مرامدارند، ولی آنچه خوبان همه دارند او یک جا داشت. بعضی وقت ها وقتی اسم و رسمی پیدا می کنند خودشان را برای مردم می گیرند اما آقا تختی افتاده بود. به مردم سلام می کرد. کم حرف و خجالتی بود. امکان نداشت حرفی از دهانش بپرد و کسی را برنجاند. توی کشتی هم مردانه مبارزه می کرد. غیرممکن بود به حریفش آسیبی بزندیا انگشت بپیچاند و دست توی چشم کسی بکند. اینها که می گویم کارهایی است که دیگران می کنند. تختی مردم دار بود و دست خیر داشت. در همان سفر تولیدو، یکی از ایرانی های مقیم آمریکا یک کار اداری در ایران داشت که آمد و از آقا تختی کمک خواست. آقا تختی هم شناسنامه و مدارکش را گرفت و کارش را در ایران انجام داد. از این کارها زیاد می کرد.

یعنی هیچ نقطه ضعفی نداشت؟!


- نه والا. هیچی. فقط زودرنج بود ... خیلی زودرنج بود.

تکیه کلام آقا تختی چی بود؟

- می گفت «جانِ سبیل ات» ... یادش به خیر ... به من می گفت: «کل امیر؛ جان سبیل ات یه کم سر به سر این حاجی فعلی بذار بخندیم...» (این را می گوید و سرخوشانه می خندد. انگار که دارد آ« لحظه را دوباره زندگی می کند.)

پس شما را کل امیر صدا می کرد. شما او را چطور صدا می کردید؟

- آقا تختی. شاید همه همان یکدیگر را به اسم کوچک صدا می زدیم. عبدالله و حسن و حسین و ... ولی او همیشه آقا تختی بود.

می گویند اشتباه بزرگ آقا تختی این بود که چند سال اضافه کشتی گرفت. توی همان جهانی تولیدو که از آن یاد کردید، تختی 36 ساله بود. می گویند حتی رقبای خارجی اش به زبان آمده بودند که: «این پیرمرد را نیاورید دیگر. ما خجالت می کشیم او را ببریم!»

- بیخود می گویند! همانجا هم قدرتمند بود. بالاخره کشتی بود، امتیاز رد و بدل می شد و آنجا آقا تختی با اختلاف کم باخت. دلیل نمی شود که این حرف ها را بزنند. شنیدم یک جایی هم امامعلی حبیبی گفته تختی سال های آخر به روغن سوزی افتاده بود! به نظرم حبیبی با این حرف فقط خودش را خراب کرده نه آقا تختی را.

از آن سال های آخر بیشتر بگویید، همان سال هایی که می گویند از کشتی طرد شده بود.

- از تولیدو که برمی گشتیم توی هواپیما گفت می خواهم کشتی را بگذارم کنار و مربی شوم. فکر می کرد از آن به بعد می تواند جزو مربیان تیم ملی باشد اما نگذاشتند. یکی از همدوره های خودش که با او بد بود و نمی خواهم اینجا اسمش را ببرم اجازه نداد آقا تختی مربی شود. کم کم گوشه گیر و افسرده شد.یک روز ما در تهران با بلغارها مسابقه تیم به تیم داشتیم. من تا ساعت 3 میهمان تلویزیون بودم و ساعت 5 هم کشتی داشتم. وقتی خودم را رساندم به سالن هفت تیر فعلی، دیدم آقا تختی بیرون سالن جلوی کاخ ورزش ایستاده. تنها! گفتم چرا نرفتی داخل؟ گفت: نشد دیگه، درها بسته بود! گفتم اینکه نمی شود، من کشتی دارم شما باید باشی. درب آهنی را زدم. مسئول رختکن که او را علی قاچاق صدا می کردیم در را باز کرد و من و آقا تختی با هم وارد شدیم. بعد هم مردم خیلی تشویقش کردند و بلند شد به آنها ادای احترام کرد.

این مربوط به همان روز معروفی است که مقامات درباری هم در سالن بودند؟

- نه. آن داستان مربوط به یک روز دیگر بود. آن مقام درباری هم از رئیس و روسای ورزش بود...

شما از گرایش های سیاسی تختی هم خبر داشتید؟

- به نظر من آقا تختی به آن شکل اهل سیاست نبود. خودش را زیاد در مسائل سیاسی قاطی نمی کرد. آقا تختی دوستان زیادی داشت و در بین دوستانش آدم های سیاسی هم بودند، همانطوری که کاسب و بازاری و ... بودند اما اینکه به خاطر آن رفاقت ها بگوییم آقا تختی فعالیت سیاسی داشته را من قبول ندارم.

داستان زلزله بوئین زهرا را هم یادتان هست؟

- بله. آقا تختی به من گفت فردا بیا چهارراه پهلوی (ولیعصر (عج) فعلی) دم گل فروشی. یک گل فروشی آنجا بود که گمان کنم الان نیست. اون هم یکی از پاتوق های آقا تختی بود. فردا رفتیم دم گل فروشی، چندتا لنگ آوردو نفری یکی داد به ما. گفت «از اون طرف خیابون برو تا میدون فردوسی، بعد به سمت توپخونه و بعد هم تا بازار. از مردم پول جمع کن تا جایی که این لنگ پر بشه.» یه فولکس هم آورده بود که لنگ ها رو پر می کردیم و می ریختیم توی فولکس. یک لنگ بست به کمر خودش دوتا هم به کمر ما. من بودم و مرحوم عرب. رفتیم تا بازار و سبزه میدونو خلاصه لنگ ها رو پر کردیم و بستیم. فردای آن روز هم رفتیم بوئین زهرا گفتیم کداخدا کجاست؟ گفتند کدخدا رفته. یک نفر دیگه آنجا بود پول ها را بهش دادیم و رسید گرفتیم و برگشتیم.

درباره ازدواج آقا تختی و اختلاف های بعدش بگویید. شما چقدر در جریان بودید؟

- همیشه می گفت من می خواهم با یک زن چادری و محجبه ازدواج کنم. می گفت من خانواده ام سنتی است، مادر و خواهرم خودم مذهبی و محجبه هستند، همسرم هم باید از همین قشر باشد. تا اینکه کارت عروسی اش را برای ما آورد. جشن عروسی را در سالن دانشگاه تهران گرفته بودند که توی خیابان 16 آذر فعلی بود. من و فیلابی می خواستیم برویم عروسی لباس متناسب نداشتیم. رفتیم از یک جا دوتا لباس گیر آوردیم زدیم و رفتیم عروسی! وقتی وارد شدیم دیدم انتخاب آقا تختی با معیارهایی که همیشه می گفت فاصله دارد ... یعنی خلاصه خانواده عروس خانم یک خانواده سنتی آنطور که آقا تختی می گفت نبودند. به هر حال چشمش گرفته بود و انتخاب کرده بود ...

بعدها در جریان مشکلات زندگی اش قرار داشتید؟

- نه. بعد از اینکه ازدواج کرد کمتر همدیگر را می دیدیم. خانه ای گرفته بود در شمیران و آنجا زندگی می کرد. فقط چند بار در خیابان او را با همسرش دیدم.

و بالاخره می رسیم به این معمای 45 ساله! به نظر شما مرگ تختی، قتل بود یا خودکشی؟

- (سکوت و سکوت و ... بعد) نمی دانم والا. نمی شود گفت. بین کشتی گیرهای قدیم هر کسی یک اعتقادی دارد ولی من باورم نمی شود کسی آقا تختی را کشته باشد. همیشه فکر می کنم اگر یک نفر خواسته باشد آقا تختی را بکشد آن یک نفر چه کسی می تواند باشد؟ و به هیچ جوابی نمی رسم. آخر چه کسی ممکن است با او دشمنی داشته باشد؟ به نظرم تمام این تردیدها به این خاطر شکل گرفت که ما مردم اصولا افسانه سازی را دوست داریم. اصلا همین افسانه سازی ها آقا تختی را تا این حد بالا برد، وگرنه او هم مرگ ساده ای داشت. اگر مثل سید عباسی و مهندس توفیق و شورورزی و ... خیلی های دیگر از دنیا می رفت الان این همه درباره اش حرف نمی زدند.

یعنی فقط مرگ او را باعث بزرگ شدنش می دانید؟! پس آن همه خصلت جوانمردی و خصوصیات جهان پهلوانی چه شد؟ با این منطق اگر هر کشتی گیر دیگری به این شکل از دنیا می رفت بدل به اسطوره می شد؟!


- نه، نه، نمی گویم آقا تختی این برتری ها را نداشت. قطعا او برتر از بقیه بود اما اگر آن گونه از دنیا نمی رفت تا این حد از او صحبت نمی شد. خود شما تا این حد به او نمی پرداختید.

یک سوال دیگر؛ اتگرج تختی زنده می ماند در تغییر و تحولاتی که 10 سال بعد رخ داد چکارته می شد؟ رئیس سازمان تربیت بدنی؟ رئیس فدراسیون؟

- قطعا صاحب موقعیت می شد و می توانست به این پست ها برسد اما به نظرم قبول نمی کرد. چه بسا که یک بار نمایندگی مجلس هم به او پیشنهاد شد و قبول نکرد. او دنبال اینجور سمت ها نبود. شاید مدیر فنی یا سرپرست تیم ملی کشتی می شد. یک شغلی برمی داشت که کنار تشک باشد. این را با توجه به همان حرف خودش می گویم که در هواپیما از مربیگری تیم ملی حرف می زد.

آخرین باری که تختی را دیدید کی بود؟ یادتان هست؟

- بله، خیلی خوب هم یادم هست. یک روز پنجشنبه ای بود. یک شیرینی فروشی هست گوشه میدان انقلاب که تختی با صاحبش دوست بود و گاهی آنجا سر می زد. آقا تختی را آنجا دیدم. رفتیم با هم یک آبمیوه هم خوردیم. خیلی چاق شده بود. لااقل 20 کیلو اضافه وزن داشت. بهش گفتم «خیلی چاق شدی مومن. من چهارشنبه ها باشگاه دخانیات تمرین می کنم. بیا آنجا تمرین کن.» گفت «باشه. این چهارشنبه می آم.» خلاصه قول و قرار چهارشنبه را گذاشتیم و رفتیم اما دو سه روز بعد، فکر می کنم دوشنبه بود که عکس جنازه اش را با سینه شکافته توی روزنامه دیدم! به من گفته بود چهارشنبه می آید...

(برای چند لحظه، سنگین ترین سکوت دنیا خودش را خراب می کند روی سر مصاحبه ... این چه بلایی بود سرمان آمد؟ فکر می کنم نمی شود که این سکوت را برداریم و با خودمان ببریم. باید یک چیزی گفت ... ولو به زور ...) خب آقا امیری! همین دیدار آخر هم شاید بهانه خوبی باشد برای آنهایی که دوست دارند به تردیدها دامن بزنند. آقا تختی، جهان پهلوان بود و پایبند به قول و قرار. اگر می خواست خودکشی کند با شما قرار و مدار نمی گذاشت. نکند که ...؟


- (لبخند تلخی می زند...) بله. گفتم که، ما افسانه سازی را دوست داریم ولی واقعا من فکر نمی کردم زیر قولش بزند. برای همین تا مدت ها، هر چهارشنبه توی باشگاه باشگاه دخانیات منتظرش بودم! منتظر بودم بیاید و صدا بزند: «کجایی کل امیر؟ ... اومدم با هم تمرین کنیم...»
------------------------------------------------------------------------------

تختی، تختی شد، چون آزاده ماند و چنان سرکشی کرد که هرچه شاهبازها کوشیدند، نتوانستند لگام استبداد را بر وی ببندند و در آخر به خیال خودشان منزوی اش کردند تا هنگامه درنوردیدن رگ هایش توسط شوکران مرگ.

 

 http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1389/6/7/147740_879.jpghttp://www.morahem.com/majale/wp-content/uploads/2013/08/14477_345264695606146_1427877730_n.jpg

 مشرق - در تاریخ ایران علی رغم آنکه در طول نیم قرن اخیر، بسیاری تلاش کرده اند در قامت جهان پهلوانی معاصر ظاهر شوند و با گرفتن ژست های مقطعی سیاسی و مردمی، هم قد تختی شوند، اما هیچ کس نتوانست چون او ماندگار شود و بعد از پوریای ولی و سپس تختی، نامش را به کنار جهان پهلوانان پیوند دهد. اما چرا قهرمانانی که پس از او بودند، در حد او باشند؛ در این باره بسیاری نوشته اند و حتی نویسنده ای خوش قلم نگاشته بود که اگر تختی زنده بود، امروز خانه نشینی بیشتر نبود و نابودش کرده بودند. اما آیا قهرمانانی که مردند و به نابودی نرسیدند، اسطوره ای در حد تختی شدند و سی و اندی شب سالشان، ولوله ای به پا شد؟ چرا چنین نشد؟

غلامرضا تختی نه فقط برای میانکوب های کشنده. سگک های خرد کننده اش یا نگرفتن پای رقیب، یا بازی نکردن در فیلم فارسی های دورانش، نه برای ادبش و حتی نپریدنش از جویی به واسطه آنکه خود را الگو می پنداشت و نه فقط برای راه افتادن در شهر برای گردآوری کمک از سطح شهر برای هموطنان زیر آوار مانده اش، تختی شد. تختی، تختی شد، چون آزاده ماند و چنان سرکشی کرد که هرچه شاهبازها کوشیدند، نتوانستند لگام استبداد را بر وی ببندند و در آخر به خیال خودشان منزوی اش کردند تا هنگامه درنوردیدن رگ هایش توسط شوکران مرگ. تن تختی مرد و در قبرستان ابن بابویه دفن شد و پس از چندین دهه وعده، هنوز مزاری در شانش جز یک اتاقک بنا نشده، اما نامش ماند و می ماند تا تاریخ مردان بزرگی که همه چیزشان را فدای عزت کردند، هیچ گاه از یاد نبرد.

حال از تختی عکسی منتشر می شود که تاکنون در آرشیوهای شخصی مانده بود و مستند نبودنش باعث شده بود حتی عده ای شایعه بخوانندش. روزی که غلامرضا پهلوی برادر بزرگ تر محمدرضا پهلوی شاه مخلوع ایران به سالن کشتی آمد و تختی در عوض ارادت و خم شدن مقابل برادر شاه، به مردم اقتدا کرد و این بخشی از حملاتی بود که عضو وقت جبهه ملی به شاه کرد. اما برخلاف دیگر گزارش ها، این یکی در اسناد ساواک نیامده بود تا در چهل و چهارمین سالگرد درگذشت تختی، این واقعیت که شجاعت پهلوان را در آن دوران به نمایش می گذارد، به اثبات برسد.

ابراهیم افشار در این باره می نویسد: «اگر قرار باشد در تاریخ یکصدساله ورزش ایران، که میلیونها عکس و تصویر از رخدادها و شخصیتهای موجود در آن به جا مانده است فقط دو، سه تا عکس تاریخی انتخاب کنیم، یکی اش همین است. همین عکس بی نظیری که تمام حقایق سیاسی زندگی تختی را به تنهایی بر دوش می کشد. همین صحنه ای که باعث شد بسیاری از نویسندگان دهه پنجاه و همدوره ایهای تختی، آن را به عنوان آغازگر رو در رویی های سیاسی پهلوان بزرگ ما تلقی کنند و دق دلی این غلامرضا را بر سر آن یکی غلامرضا (پهلوی) بکوبند.

ادبیات حماسی (شفاهی و مکتوب) آنها همیشه بر این مبنا بوده که اختلاف اصلی تختی و رژیم، با این صحنه شروع شد که وقتی غلامرضا وارد سالن شد هنگامه ای به پا شد و مردم آن یکی غلامرضا را تحویل نگرفتند و او کینه این صحنه را به جان گرفت. این تصویر مستند، یکی از عجیبترین صحنه های زندگی تختی است که بعدها حقایق اتفاقات، بلایا و حتی شایعه های بسیاری را در زندگی اش رقم زد.
 
 
در این صحنه، تختی به ملتش تعظیم می کند و حسین پور (که تختی او را به نام محمدحسن صدایش می کرد) با لباس داوری دیده می شود.» و این گونه تختی، تختی شد و همرهان غالباً سست عنصرش که عده ای شان بیش از او وزن مدال های آویخته بر گردنشان بود، تختی نشدند. تختی مظلوم زیست و روزهایی که او را به پاس آزادی اش به سالن کشتی هم راه نمی دادند و رفقایش نفسشان در نمی آمد، نمودی از این مظلومیت آزادمردان برای آیندگان بود.
http://negahmedia.ir/assets/uploads/pic/32614/3.jpg
تختی واقعا یه مرد به تمام معنا بود.تو مجله خونده بودم که یکی ازدوستانش تعریف کرده بود قهرمان که شده بود شاه بهش باغ بزرگی رو توبهترین جای گرگان جایزه داده بود وقتی رفتن اون مکان روببینن تختی دید یه زن باچند تا بچه اونجا زندگی میکنن واون خانم به تختی گفت ما غیر از اینجا جایی رونداریم تختی هم قید اون زمین به اون با ارزشی رو بیخیال شد خودمو در حدی نمیدونم برای تختی حرفی بزنم وبگم که اره خیلی مرد بود همه هم میدونن که چقدر جوانمرد بود به نظر شما من یا شما بودیم همچین کاری رو میکردیم.این یه نمونه از جوانمردیاشه تو مسابقه کشتی که بایه خارجی داشت طرف یه پاش اسیب دیده بود وتختی هم اطلاع داشت از این موضوع ولی اصلا به اون پاش کاری نداشت.خدا کنه فقط ذره ای از مرامو معرفت تختی تو وجودمون باشه دنیا اباد میشه.جوانمرد بودن به این اسونیها هم نیست باید از خیلی چیزها بگذری تا بشی یکی مثل تختی.

http://siasatrooz.ir/images/docs/000070/n00070782-b.jpg

--------------------------------------------------------------------------------

چهارشنبه 17 دی چهل‌ و هفتمین سالگرد درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختی است. خیلی ها به او لقب پوریای ولی زمانه یا رستم دستان شاهنامه را دادند اما شاید بتوان گفت" او نه رستم بود و نه پوریای ولی. او غلامرضا تختی بود."

 

« هیچ چیز نمی‌تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق... نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌کنم. راستی چقدر محبت بدهکارم!؟ من چرا باید کشتی بگیرم؟ چرا باید همراه تیم مسافرت کنم، تا سبب این همه مراجعت باشم؟ اگر پاسخ به این پرسش را می‌دانستم، من هم می‌توانستم ادعا کنم چون دیگران هستم ... وقتی کسی نداند چه عاملی سبب خوشحالی‌اش خواهد شد، بی‌تردید نخواهد توانست بگوید چرا کشتی می‌گیرد و چرا همراه تیم مسافرت می‌کند.»

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، این بود آخرین گفتار جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر خود، در میان خیل عظیم مردمی که برای بدرقه‌ی او و همراهانش آمده بودند.

*** می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند

تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا. ابعاد شخصیتی جهان پهلوان تختی تنها به میدان ورزش و تشک کشتی محدود نمی شد. رفتارهای بجای مانده از او، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر یک حکایت های روح بزرگی است که پرداختن به آنها دارای ارزش های خاص خود است. تختی همانگونه که در ورزش استثنائیست در زندگی و پاسداری از ارزشهایش کم نظیر است. تختی قبل از آنکه در روی تشک با حریفان دست و پنجه نرم کند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختی، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول سالیان دراز مردم ما، قهرمان المپیک و جهان و آسیا بسیار دیدند، اما چرا تختی را جهان پهلوان می نامند؟

او را رستم ایران نام نهادند، او را شیر دلیران نامیدند. براستی که او شیر دلیران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه یاد داد و آموخت که اگر می خواهی زندگی کنی ابتدا باید حریم های زندگی خود و دیگران و اجتماع را بشناسی و سپس گام برداری. او به ما آموخت که می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.

پهلوان ما در همه عرصه های زندگی همانی بود که بر روی تشک کشتی می دیدی. او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک شد. حضور در عرصه های مختلف زندگی و خدمت خلق را همچون یک وظیفه و تکلیف بر روی دوش خود حس کرد. خدمت به خلق را مسئولیتی بر روی دوش خود حس کرد و پذیرفت و پس از آن بر روی دوش مردم پذیرفته شد.

 

چون او پهلوان بود و منش پهلوانی را سیره رفتارش کرده بود، برای مردم، شکست و پیروزیش مساوی بود و حتی اگر او از یک میدان نبرد با شکست برمی گشت، به استقبال پرشکوه تر از او می پرداختند.

*** تختی هنوز برای ما شناخته نشده؟

تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ... .

سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.

در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می‌آید که نشان می‌دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس‌هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.

تختی در حال شمردن دراز و نشست فردین

*** پرچم‌داری المپیک را به سلماسی داد

جعفر سلماسی اولین مدال آور ایران در تاریخ المپیک اینچنین بیان می‌کند: " در روز افتتاح بازی های المپیک که در سال 1960 در رم برگزار شد، رئیس تربیت بدنی وقت، پرچم ایران را برای رژه رفتن در پیشاپیش ورزشکاران ایرانی در استادیوم به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت که برداشتن پرچم ایران حق شما است چون که اولین قهرمان المپیک ایران هستی. من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشی بسیار بلند و از خودگذشتگی بی مانند او تشکر و سپاسگزاری نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت کردم و پرچم ایران را گرفته و برای رژه رفتن آماده شدم. به جرأت می توانم بگویم که این از خودگذشتگی نه تنها در ایران بلکه در جهان بی سابقه است و تا زنده هستم مدنظرم خواهد ماند."

 

*** ماجرای کشتی تختی و مدوید

 

الکساندر مدوید بی شک بزرگترین کشتی گیر قرن بیستم و یکی از بهترین های تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الکساندر مدوید با سال های پایانی دوران غلامرضا تختی همزمان بود. در حالی که مدوید، جوان، نیرومند، سراسر انگیزه و جویای نام بود. تختی از دیرپاترین قهرمانان عصر به حساب می آمد و کم کم به آخر دوران قهرمانیش نزدیک می شد.

با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشک، دوستی عمیق خارج از آن شکل نگیرد. مدوید در مورد تختی می گوید:

" آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من درفوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود که تختی را شناختم و از نزدیک به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.

به هنگام مسابقات جهانی تولیدو زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد. پزشک تیم باند زانو را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود، در همین لحظه تختی که از آنجا می‌گذشت همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان کنم، با اینکه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرک داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد."

*** داستان پهلوان وفادار و تختی

احترام به پیشکسوت در فرهنگ ورزش و بخصوص در کشتی که ورزشی پهلوانی است یک سنت بسیار مهم و خدشه ناپذیر است که باعث تشویق جوانان و دلگرمی بزرگان می شود.

 

احمد وفادار از پهلوانان نامی ایران بود که قبل از تختی سابقه بستن بازوبند پهلوانی ایران را داشت. او درمسابقات جهانی کشتی هم سابقه شرکت دارد. او در گفته هایش نمی تواند خوشحالی خود را از رعایت سلسله مراتب کسوت توسط جهان پهلوان تختی پنهان کند:

" او یک انسان واقعی بود و احترام به بزرگان و پیشکسوتان را همیشه رعایت می کرد. یادم نمی رود شبی را که همراه وی به یکی از زورخانه های تهران رفتیم به او پیشنهاد دادند که تخته شنا را وسط گود بگذارد و میانداری کند ولی او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست من این کار را نخواهم کرد. در پایان مراسم که قرار شد جوایز گروهی از قهرمانان کشتی اهدا شود او باز هم قبول نکرد و این کار را به من واگذار کرد. او احترام خاصی برای سنت های خوب ورزش قهرمانی قائل بود. وقتی تختی به مشهد می آمد خیلی ها دوست داشتند او را به طرف خود بکشانند. خیلی از دست اندرکاران و مسئولین هم از او دعوت می کردند، اما تختی دعوت هیچکس را قبول نمی کرد و فقط به خانه من می آمد و می گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره های رنگین دیگران ترجیح می دهم."

*** من به مردم تعظیم می کنم!

المپیک 1964 توکیو آخرین المپیکی بود که تختی در آن شرکت کرد و تختی با وجود شرایط بسیار نامساعد روحی و بدنی که برایش ایجاد کرده بودند سه کشتی اولش را با پیروزی پشت سر گذاشت. تختی باید در دو جبهه می‌جنگید در خارج از تشک با حسودان، بدطینتان و ناجوانمردانی که آرزوی شکست او را در دل می پروراندند و نیز در روی تشک با حریفان طراز اول جهانی اش. بعد از پیروزی بر کشتی گیر ژاپنی که سومین حریفش بود عطاءالله بهمنش سراغ تختی رفت تا با او مصاحبه کند او می گوید:

" کاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود که به راحتی ضربه شد. همین که تختی نفس زنان از تشک پایین آمد و ما را مست شادی کرد و معاندین را ناراحت، میکروفون ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال کنم!... او نفس را در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم، ترک و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید که در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یک کلمه و یک جمله کافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم می کنم!"

بعدها عطاءالله بهمنش در این باره نوشت: " خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهمید که تختی در شرایط خسته بودن، تشتت فکر داشتن، را از یاد نمی برد. خمیر مایه ای مخصوص می خواهد، استخوان بندی اندیشه لازم دارد. طراحی خالصانه او از محیطی که در آن نشو و نما کرده بود و درسی که از وقایع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبی قرار داده بود که دیگران قادر نبودند چنان پوسته ای را بشکافند و به ژرفای آن داخل شوند."

*** عشق به مادر

غلامرضا تختی فوق العاده به مادرش علاقه مند بود و به او احترام می گذاشت و تمام موفقیت های خود را نتیجه دعای مادرش می دانست. در این رابطه عطاءالله بهمنش روزنامه نگار، مفسّر و کارشناس معروف در کتاب می نویسد: « قهرمان المپیک ملبورن فرا رسید. 1956 سال اوج گیری و کسب اولین مدال طلای المپیک توسط تختی است. او در این مسابقات با چنان آمادگی و صلابتی ظاهر شد که همه حریفان را از دم تیغ گذراند. هنگام سفر او از زیر قرآن و آئینه مادر رد شده بود و دعای خالصانه مادر را بدرقه راه داشت. مادر از او خواسته بود با موفقیت به میهن برگردد. مادر تختی همه چیز او بود، لذا غلامرضا تنها به قهرمانی و طلا می اندیشید. هنگامی که تختی هنوز در ابتدای راه کشتی بود با وجود علاقه زیاد به کشتی مجبور شد که برای تامین معاش خانواده اش تلاش کند و به این منظور با استخدام در شرکت نفت به مسجد سلیمان رفت. پس از چند ماه تختی که شدیداً دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری او را تحمل کند درخواست مرخصی یک ماهه کرد. ولی با این درخواست موافقت نشد. لذا استعفای خود را تقدیم شرکت کرد که عشق و علاقه به مادرش کاملاً در آن مشهود است : " بسیار متأسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره شرکت نفت مسجدسلیمان با مرخصی یک ماهه اینجانب موافقت نفرموده‌اند. از نظر آن که من برای مادر خودم ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چار های جز اطاعت امر او نمی‌بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمایید."

البته در مقابل مادرش هم او را بسیار دوست داشت. تختی خود در مصاحبه اش با کیهان ورزشی به این نکته اذعان می کند: من هر وقت از منزل می‌آیم بیرون، مادرم برای من آیه‌الکرسی می‌خواند و اسپند و کندر برایم دود می‌کند. همه‌اش سفارش می‌کند که نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ کنم. یک دقیقه هم که از وقت معمول دیرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است می‌خواند و به من فوت می‌کند و خدا را شکر می‌گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد که برای من از حد یک مادر عادی خیلی تجاوز کرده است. می‌توان گفت که در راه من خودش را فراموش کرده.

*** اعتقادات مذهبی

غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگیش به ارزش های اسلامی پایبند ماند و تا لحظه مرگش از اعتقاداتش دست نکشید. علی دلالباشی که از خدمتگزاران سالن های کشتی بود در این باره گفت:

" او به محض اینکه تمرین تمام می‌شد نماز را شروع می‌کرد و ما هم با او به نماز می‌ایستادیم که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم. ولی تختی توجهی به این مسائل نداشت. ظهر پس از تمرین با او به مسجد هدایت می‌رفتیم و نماز می‌خواندیم و پای صحبت آیت‌الله طالقانی می‌نشستیم. پدر تختی به علت عشق و علاقه ای که به امام رضا داشت اسم او را نامید که تختی خود در این زمینه می گوید: « غلامرضا » نه تنها به علت اینکه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلکه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می خواهم که تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته و یک مسلمان واقعی باشم. تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا می رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی آن امام عزیز می رفت. تختی در آخرین باری که امام رضا را زیارت کرد خطاب به امام عرض کرده یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بیت در غلامرضا آنقدر بود که پس از شکست در مسابقات 1954 توکیو به اتفاق سایر کشتی گیران شکست خورده از توکیو رهسپار کربلا شد تا غم شکستش را فراموش کند و در میادین بعدی پاک تر و سالم تر حاضر شود.

غلامرضا تختی

در این سفر تختی شبها به صحن مطهر حرم امام حسین، حضرت ابوالفضل و امام حسین می رفت و زیارتنامه ها را با صدای زیبا برای همراهان می خواند و آنها را صبح زود برای نماز بیدار می کرد. تختی پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار کیهان ورزشی که پرسید: آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟ پاسخ داد: بله من همیشه قرآن کریم را در جیب دارم و هیچ‌وقت خدا را فراموش نمی کنم.

*** تختی: آنقدر از کشتی‌گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت!

غلامرضا تختی با اینکه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای کشتی استمرار عجیبی داشت. او با کسب 7 مدال از مسابقه های جهانی و المپیک هنوز پر مدال ترین کشتی گیر در تاریخ ایران است و بعد از گذشت 40 سال هنوز کسی نتوانسته است به این رکورد دست یابد. او مردی خود ساخته بود که از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه اش برای سربلندی ایران تلاش کرد. تختی خود در مصاحبه ای با کیهان ورزشی پرده از سختی عمیقی که در راه قهرمانی کشیده است برمی دارد:

" در سرما و گرما بر روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی‌شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید، اما این حقیقت محض است که من و امثال من در شرایط بسیار سختی تمرین می‌کردیم. و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می‌کردند، تصدیق می‌کنند. اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف‌تر هم شدم. در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا بر سرم باریدن گرفت و همه به من می‌گفتند تو خود را بی‌سبب شکنجه می‌دهی، برو دنبال کارت تو اصلاً به درد کشتی نمی‌خوری ... جوانی مأیوس و دل شکسته بودم، دیگر هیچ کس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند. هیچ کس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند. همه مرا با دیده ترحم می‌نگریستند و می‌گفتند: " اینو ببین که لخت میشه و تمرین می‌کند."

اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم می زند او بعد از یک سال وقفه در زمان خدمت سربازی تمریناتش را از سر می گیرد. او در این باره می گوید: " من در آن زمان هیچ چیز نداشتم فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم که اگر این کار را دنبال کنم سرانجام به جایی خواهم رسید. همه کسانی که به جایی رسیده اند فقط از پشتکار است.

من هم با تمرین زیاد بالاخره با فنون کشتی آشنا خواهم شد. تجربه‌ام زیاد گشته و کار کشته خواهم گشت.

تختی سرانجام با تلاش و کوشش و امیدواری در وزن ششم قهرمان کشور شد و تلاش هایش به ثمر نشست. پس از چند روز از این موفقیت، او خود را آماده شرکت در مسابقات پهلوانی کشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فنی مغلوب شد. تختی در مورد دلیل این شکست و درسی که از آن گرفت گفت: خودم را قانع کردم که اگر شکست خورد ه ام حق داشته‌ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و می‌گفتم که پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود که من هیچ وقت این درس را فراموش نکرده‌ام."

این قسمت سرآغازی برای پیروزی های بزرگ تختی در میادین جهانی و المپیک شد و او که به قول خودش در سال های شروع کشتی در هر دقیقه چند بار از رقیبانش زمین می خورد و نیز گفته بود: "آنقدر از کشتی‌گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت."

با استقامت و پایداری قهرمان جهان و المپیک شد و کارش به جایی رسید که در سال 1378 از سوی کمیته بین المللی المپیک به عنوان یکی از برترین قهرمانان قرن بیستم شناخته شد.

نصیحت تختی به جوانان:" برای آن دسته از جوانانی که از کوچکترین شکست یأس و ناامیدی در رگ و ریشه خود جایگزین می‌سازند موضوعی را در میان می‌گذارم... در برابر مصائب زندگی استقامت کنید و از وسوسه‌های بی‌جا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افکاری که در خود جمع کرده‌اید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شکست را دور بریزید، فقط تلاش کنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در کار خودم استقامت نشان نمی‌دادم بدون تردید امروز نمی‌توانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاکم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.

*** "قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد"

جهان پهلوان تختی از مسابقات جهانی 1951 هلسینکی الی 1956 همیشه نایب قهرمان می شد و پایین تر از قهرمانان شوروی قرار می گرفت. بنابراین خیلی دوست داشت که عنوان قهرمانی را نیز به دست آورد. تختی می گفت:

" از سال 1951 الی 1956 من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند من همیشه در فکر این بودم، آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را بگردنم بیاویزد؟ من دائم گمان می بردم آنهایی قادرند

قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. اما در ملبورن جای من و مدال من با « کولایف » شوروی ها عوض شد و من هم مثل اما همین که برای گرفتن طلا کاملاً از کرسی « دولا شدم » ، پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشک می ریختم. در ادامه مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان می کند: "من فقط برای این قهرمان شده بودم که عده‌ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی‌شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می‌کشیدم از وجودم رخت بربسته بود.

حبیب الله بلور مربی تیم ملی بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه های تلویزیونی خاطره بسیار جالبی از قهرمانی تختی در المپیک ملبورن تعریف می کند. بلور گفت: " تختی وقتی که برای اولین بار در مسابقات المپیک ملبورن استرالیا بر کرسی افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا بود من خودم را به او نزدیک کردم و گفتم تختی چپ و راستت را نگاه کن ببین چه کسانی هستند؟ تختی ضمن اینکه زیر لب سرود ایران را می خواند به من گفت از آن عمده تر اینکه به بالای سرمان نگاه کنیم. وقتی من نگاه کردم دیدم پرچم ایران خیلی بالاتر از پرچم آمریکا و شوروی در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختی بلافاصله گفت: بلور قهرمانی المپیک حائز اهمیت نیست ولی آنچه که اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها برای من یک احساس غرورآمیز است. این حائز اهمیت است."

گفته های بالا به خوبی نشان می دهد که تختی هدف از قهرمانی را فقط شاد کردن دل مردم می داند و البته مردم هم واقعاً تختی را دوست داشتند و بر تلاشش ارج می نهادند. به همین خاطر بود که در همان معدود دفعاتی هم که با شکست به کشور برگشت برای استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.

غلامرضا تختی

*** کاپیتان تختی

با آن که کشتی یک ورزش انفرادی است اما به اذعان تمام کسانی که در این ورزش دستی بر آستین دارند، صمیمیت و اتحاد و یکدستی اعضای تیم با هم می تواند شانس موفقیت همه را بالا ببرد و نقش کاپیتان تیم در این میان بسیار کلیدی است. تختی سال ها کاپیتان تیم ملی بود که به خوبی از پس این وظیفه برمی آمد. ابراهیم سیف پور قهرمان نامدار المپیک در این رابطه می گوید:

"‌در مدت هشت، نه سال در کنار تختی در اردودها بودم. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. اخلاق و کردار نیکوی او همه را تحت تأثیر قرار می داد. راستی راستی در تیم برای همه بچه ها حکم یک سردار و پرچم دار را داشت. هر تیم ورزشی اگر فاقد یک سردار با ویژگی های اخلاقی باشد آن تیم موفق نخواهد بود و تختی از وقتی پایش به تیم ملی باز شد حکم سردار تیم را داشت. تختی در واقع کاپیتانی بود که هیچگاه خود را کاپیتان معرفی نمی کرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامی می داشت که حد و وصفی نداشت."

پرویز عرب که در تیم سازمان برنامه با تختی هم تیمی بود خاطره ای تعریف می کند که به خوبی تفکر تیمی تختی را نشان می دهد او می گوید:

" تیمی در ایران بود با نام سازمان برنامه که من و قهرمانانی مانند تختی، توفیق و فردین و حبیبی عضو آن بودیم. مدیرعامل تیم که علاقه زیادی به تختی داشت مبلغی به طور اختصاصی به وی داد که غلامرضا آن را بین همه تقسیم کرد و حتی مدیرعامل سازمان برنامه به ایشان گفت من این مبلغ را به طور اختصاصی به خود شما دادم، اما تختی گفت: ما همه در یک تیم هستیم و فرقی هم نداریم... که من خودم اعتقادم به او چندین برابر شد. "

عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام کشتی خاطره ای تعریف می کند که تعهد تختی را به تیم نشان می دهد او می گوید:

" بعد از المپیک 1956 ملبورن نفری پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی) و نفری سی هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و یعقوبی) پرداخت کردند. تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن پنهانی بدون آن که کسی خبر داشته باشد سه نفر از کشتی گیران را که نتوانستند در المپیک ملبورن مدال کسب کنند به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری 5 هزار تومان به آنها پرداخت کرد و به آنها گفته بود: " شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست."

محمدعلی صنعتکاران از قهرمانان جهان و از هم تیمی های تختی تأثیر رهبری و کاپیتانی او را در تیم بسیار مؤثر می داند او می گوید:

" تیم کشتی ایران در سال 1961 در یوکوهاما به مقام قهرمانی جهان دست یافت. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این وجود تختی بود که تیم را قهرمان جهان کرد. وقتی تختی همراه تیم بود همه تلاش می کردند تا به قهرمانی یا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضای تیم را اعضای بدن خودش می دانست و دوست داشت همه بچه ها روی سکو بروند و مدال بگیرند و مدام از

این تشک به آن تشک می رفت و سفارش های لازم را به اعضای تیم می کرد و در این مورد خیلی حساسیت به خرج می داد و با تعصب تمام کشتی های خودش و مبارزات ما را دنبال می کرد.

*** آخرین مسابقه تختی

امروزه در بین ورزشکاران خداحافظی در اوج یک ارزش محسوب می شود زیرا فکر می کنند در صورتی که شکست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست می دهند و قهرمانی های قبلی شان خدشه دار می شود و به اصطلاح به فکر آبروی ورزشی خود هستند. جهان پهلوان تختی بعد از المپیک 1964 توکیو و با وجود توصیه بعضی از دوستانش که او را از حضور مجدد در میادین برای حفظ اعتبارش منع می کردند برای شرکت در مسابقات 1966 تولیدو به میادین برگشت. به راستی چرا؟ آیا تختی می خواست به مدال هایش اضافه کند؟ آیا او تشنه افتخاری دیگر بود؟

گفته‌های مرحوم نبی سروری که خود از دلاوران کشتی و هم تیمی تختی بود در پاسخ به این سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروری می‌گوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریکا ( 1966 ) قرار داشتیم که مهدی تختی ا ز وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست که بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولی اگر قرعه چنان باشد که در دوره مقدماتی به آئیک و مدوید برخورد نکند می توان انتظاراتی از او داشت... گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود. زمانی که از هیاهوی بدرقه‌کنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که می‌بینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمی‌شم ولی چه کنم که نمی‌توانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، می‌دانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که می‌توانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالی مواجه نشد... ابتدا حریف مجاری را که سا لهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدا لهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قو یترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمی‌بینم. به او گفتم اگر واقعاً نمی‌توانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمده‌ام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.

*** زلزله بوئین زهرا

به جرأت می توان گفت که نام زلزله بوئین زهرا با نام تختی عجین شده است و شاید اولین کلمه ای که بعد از زلزله بوئین زهرا به ذهن متبادر می شود نام جهان پهلوان تختی باشد. زیرا تختی با کاری که انجام داد به تمام ورزشکاران فهماند که آنها خارج از میادین مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خویش مسئولند و باید هر آنچه که می توانند برای مردم در ایام هجوم مصائب و بلایا انجام دهند.

ناصر ایرانی در قصه تختی « داستانی که نوشته نشد » در مورد تصمیم برای کمک به زلزله زدگان به نکات جالبی اشاره می کند. او می نویسد: " چند روز پس از زلزله ای که بوئین زهرا را ویران کرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ایستاده بودند در میدان مجسمه و روزنامه کیهان را که پر بود از عکس های خانه های ویران شده و انسان های مصیبت زده دست به دست می گرداندند و از بلایی که پیش آمده بود حرف می زدند. صبحت به همدردی با زلزله زدگان کشید. یک نفر گفت: روزگار بدی شده، مردم از بدبختی دیگران کک شان نمی گزد. پهلوان پرسید: چی؟ جواب داد: تو محله ما یک مرکز جمع آوری اعانه درست کرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هیچکس را ندیدم که کمکی بکند. پهلوان گفت: خیال می کنی تقصیر مردم است؟

- آره دیگه، وقتی این جور مصیبت ها پیش می آید، آدم انتظار دارد که مردم، هیچی هم که نباشد، به اندازه یک پتو کهنه فداکاری بکنند. یک نفر اعتراض کنان گفت: مردم ما اگر هیچ خوبی دیگر نداشته باشند این یک خوبی را دارند که دیگران را وقت مصیبت تنها نمی گذارند. یک نفر دیگر اضافه کرد: با تمام دل و جان نفر اولی پقی زد زیر خنده و گفت: نمون هاش همین که من امروز دیدم. پهلوان جواب داد :عیب از آنهایی است که خودشان را انداخته اند وسط معرکه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً میانه خوشی باهاشان ندارند.

- این حرف ها بهانه است، پهلوان.

- بهانه نیست. نمی خواهند معرکه گیرها سیاهشان بکنند، می دانند که آنها برای بازار گرمی خودشان است که این کار را می‌کنند.

- به خدا این مردم بی رحمی که من می شناسم، اگر پسر علی هم ازشان تقاضا بکند، سر کیسه شان را شل نمی کنند.

پهلوان با قاطعیت گفت: نه! و به فکر فرو رفت. دیگران ملامت کنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولی. خیال می کردند که حرف او پهلوان را دلخور کرده، که نکرده بود. یعنی دلیلی نداشت که بکند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسیده بود فکر می کرد:

- خودم می افتم وسط.

و در میان تعجب دیگران که منظورش را نفهمیده بودند، رو کرد به نفر اولی و گفت: نه برای اینکه بهت ثابت کنم که اشتباه می کنی، بلکه برای این که بالاخره یک نفر باید بیفتد وسط و سبب خیر شود. اینچنین بود که غلامرضا تختی که از دستگاه های دولتی برای کمک به مردم ناامید شده بود، آستین همت را بالا زد. تختی و همراهان برای جمع آوری کمک های مردم از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد در حالی که چند وانت هم پشت سر آنها برای جمع آوری کمک های جنسی مردم حرکت می کرد، پیاده تا ایستگاه راه آهن آمدند و مردم که دهان به دهان از حرکت تختی خبردار شده بودند از دور و نزدیک خودشان را برای کمک به تختی رساندند و کمک های بسیار خوبی به زلزله زدگان کردند. مردم چون از این مسئله مطمئن بودند که کمک هایشان حتماً به دست زلزله زده ها می رسد هر چه در توانشان بود به تختی می دادند.

در این بین وقایع جالبی هم به وجود آمد که ذکر آنها می تواند جایگاه جهان پهلوان تختی را در میان مردم بیشتر بنمایاند. عطاءالله بهمنش ازکارشناسان معروف کشتی در این مورد می گوید: " نزدیک ظهر بود که تختی به خیابان استانبول رسید و به مغازه ای مراجعه کرد ،صاحبش گفت: من از این پول ها به کسی نمی دهم ولی به تو پهلوان ایمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستی مصرف خواهد شد.

تختی پس از این که در مسابقات جهانی کشتی آزاد 1951 و المپیک 1952 مدال نقره گرفته بود، در سال های 1956 در المپیک ملبورن و همچنین مسابقات جهانی 1959 تهران قهرمان شده بود و در حالی در المپیک 1960 رم دوم شد که مردم چند سال شکست او را ندیده بودند ولی با این حال استقبال با شکوهی از او کردند.

تختی سال بعد در مسابقات جهانی 1961 یوکوماها بار دیگر قهرمان جهان شد. وی در مسابقات جهانی 1962 مدال نقره گرفت و در المپیک 1964 توکیو به رغم سن بالا(34 سالگی) و آمادگی کم، به خواست مردم به میدان رفت و بدون توجه به شکست احتمالی با رقیبان جوان و نامدارش مانند الکساندر مدوید و احمد آئیک نبرد کرد و در نهایت در رده چهارم المپیک قرار گرفت.

تختی از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (7 مدال) و استمرار مدال آوری ( 11 سال) در تاریخ ورزش ایران رکورددار است.

*** آن روز که تختی در ابن بابویه آرام گرفت

......... آن روز خورشید خندید. آسمان اشک شوق ریخت. زمین به خود بالید. لاله سربرآورد. شقایق شکفت. آن روز پهلوان نه بر توسن افتخار و مردانگی که بر ابرها سوار شد. دنیای قهرمانی را دور زد. از مرز پهلوانی گذشت و بزرگواری و جوانمردی را تفسیر کرد.

غلامرضا تختی

 

پهلوانی که مدال طلای جهان و المپیک را نخواست تا جوانمردی را معنا کند. آن روز ستاره ها به پیشباز پهلوان آمدند. آن روز پهلوان از آسمان معرفت ستاره های مهر و محبت و عاطفه چید. آن روز پهلوان عشق را به این ستاره پیوند زد و آن را به مردمی که دوستشان می داشت هدیه کرد.

آن روز پهلوان گریست. اشک پهلوان موج شد و پیش آمد. دامنه آن موج به ناصر خسرو، پاچنار و سبزه میدون محدود نشد. همه جا را در نور دید. صخره های سنگدلی و بی تفاوتی را خرد کرد و در یک نقطه متمرکز شد" بویین زهرا". بویین زهرا در آن زمستان سرد، سبز شد و آن روز آن تابلوی سبز بر شناسنامه پهلوان مهر سبز جاودانگی زد. آن روز خورشید خاموش ماند. آن روز آسمان اشک حسرت ریخت. زمین لرزید . لاله لب فرو بست و شقایق فسرد.

آن روز خورشید به تماشای آخرین تابوت مردانگی نشست و از خجالت سربلند نکرد. آن روز آسمان مرگ مردترین مرد ورزش را به چشم دید و گریست. آن روز تختی نه بر دوش هزاران مشتاق سینه سوخته که بر بال ملائک به ابدیت پرواز کرد و در ابن بابویه آرام گرفت.

منابع:

- پهلوان زندگی، پهلوان جهان( گردآوری: دکتر نصرالله سجادی و کیوان مرادیان)

- بهمنش، عطاءالله ... و دیگران، جهان پهلوان: من به مردم تعظیم

می کنم! تهران، چاپار، بی تا.

- خوری، اشعار و مقالات برگزیده دربارة تختی، انتشارات مهر، 1346

- رفعت، محمد، تختی مرد همیشه جاوید، نشر علم، تهران، چاپ دوم، 1367

- روئین پور ، بیژن، جهان پهلوان تختی، مؤسسه کتاب همراه، 1374

- سپیدار، علی اکبر، اشک قهرمان؛ سرگذشت غلامرضا تختی، پیروز، 1343

- سفری، محمدعلی، با همکاری جمعی از پیشکسوتان کشتی؛ حماسة جهان پهلوان تختی، نامک، 1376

 - عباسی، مهدی، تاریخ کشتی ایران، انتشارات مجید، چاپ دوم، تهران، 1377

136 پهلوان زندگی، پهلوان جهان

- فاطمی، سیدعباسی، زندگی و مرگ جهان پهلوان تختی در آینه اسناد، جهان کتاب، تهران، 1377

- کمیته برگزاری گرامیداشت جهان پهلوان تختی با همکاری کدیری، از پس کوچه های خانی آباد تا ژرفای دل مردم، معاونت فرهنگی سازمان تربیت بدنی، 1379

- کریم بخش، محمود ،تختی جاودانة تاریخ، معتضدی، 1346

- کیهان ورزشی، شمارة 57 - 1335/10/22

- کیهان ورزشی، شمارة 304 - 1340/4/17

- کیهان ورزشی، شمارة 1340 -3/1359/3 ، 13

- کیهان ورزشی، شمارة 13 - 1359/3/10، 14
------------------------------------------------------------------------------
سلام «تختی»!

مرحوم تختی نیامده بود و مردم سر و صدا راه انداخته بودند که تختی کجاست؟ شاپور غلامرضا هم اواسط کشتی گذاشت و رفت. وقتی مرحوم تختی آمد، مردم با صلوات و شوق و ذوق از او استقبال کردند.
استاد محمدعلی صنعتکاران از کشتی گیرانِ به نام معاصر ایران و دوستان و همدوره‌های شاخص جهان پهلوان غلامرضا تختی است. او به رغم آنکه چندان تن به گفت و شنودهای رسانه‌ای نمی‌دهد، اما مصاحبه درباره تختی را می پذیرد و در عین ایجاز به خاطرات جالبی نیز درباره دوست ارجمندش اشاره میکند. باسپاس از استاد صنعتکاران که وقت خود را به انجام این گفت و گو اختصاص دادند.

تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!


*اولین بار چگونه و در چه سالی با مرحوم تختی آشنا شدید؟


برای مسابقات انتخابی جهانی کشتی تهران در سال 1959 به اردوی تیم ملی دعوت شدم و در آنجا بود که برای اولین بار با ایشان آشنا شدم و بعدها این آشنایی به دوستی و صمیمیت عمیقی تبدیل شد. آن سال در مسابقات انتخابی اول شدم، ولی مربی ما مرحوم آقای بلور تشخیص داد که هنوز خیلی جوان هستم و مرا برای تیم انتخاب نکرد و تا سال 1966 به اردوهای مختلفی رفتم و در تمام این مدت در کنار مرحوم تختی بودم.

*به نظر شما چرا مرحوم تختی به یک اسطوره در فرهنگ ورزش ما تبدیل شده است؟

مرحوم تختی توانست در کنار سه نسل کشتی بگیرد و این در تاریخ کشتی ما نظیر ندارد. ایشان از سال 1951 تا 1966 در مسابقات جهانی کشتی گرفت که در جای خود رکورد محسوب می‌شود.

*و هنوز هم رکود است؟

بله، با توجه به اینکه تا سال 1960 در مسابقات المپیک یک سال کشتی آزاد بود و یک سال کشتی فرنگی. مرحوم تختی بعد از المپیک 1960 در مسابقات جهانی هم کشتی آزاد می‌گرفت و هم فرنگی. تا سال 1960 گاهی مسابقات جام جهانی می‌گذاشتند، ولی از این سال به بعد نظم کرفت و هر سال برگزار می‌شد.

*به نظر شما علت بعضی از باخت‌های مرحوم تختی چه بود؟ دلیل خاصی داشت؟

به هر حال ورزش همین است. انسان گاهی می‌برد و گاهی می‌بازد. مرحوم تختی در روزهایی که در اوج قدرت بود انصافاً حریفی نداشت. بعد کم‌کم مدوید، قهرمان کم‌نظیر کشتی روسیه از وزن هشتم پایین آمد و حریف مرحوم تختی شد.

*مرحوم تختی در مجموع چه افتخاراتی کسب کرد؟

مرحوم تختی کشتی‌گیر بی‌نظیری بود و سه مدال المپیک و چندین مدال جهانی را برای کشور به ارمغان آورد.


تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!

*به یاد دارید این مدال‌ها را در کدام مسابقات به دست آورد؟

بله، به ترتیب در مسابقات جهانی 1951 مدال نقره، المپیک 1952 نقره، در 1953 شرکت نکرد. در 1954 مدال نگرفت. در 1955 در مسابقات جهانی شرکت نکرد. در 1956 المپیک ملبورن طلا گرفت. در 1957 مسابقات جهانی ترکیه در یک وزن بالاتر کشتی گرفت و موفق نشد. در 1959 مسابقات جهانی تهران طلا گرفت. در 1960 در المپیک رم مدال نقره گرفت. در 1961 در مسابقات جهانی یوکوهاما طلا گرفت. در 1962 در تولیدوی امریکا نقره گرفت که آخرین مدال او بود و با مدوید مساوی کرد، ولی چون مدوید 200 گرم سبک‌تر بود، تختی برنده مدال نقره شد. در سال 1963 در مسابقات شرکت نکرد، ولی در سال 1964 در المپیک توکیو، با ناداوری به سعید مصطفی اوف بلغاری باخت. اگر در این المپیک مدال می‌گرفت، چهار مداله شده بود که متأسفانه این‌گونه نشد. در سال 1965 باز در مسابقات شرکت نکرد. در 1966 در مسابقات جهانی امریکا شرکت کرد، اما موفقیتی به دست نیاورد.

*چه ویژگی‌های اخلاقی در مرحوم تختی وجود داشت که او را چنین برجسته و ماندگار کرد؟ نقاط بارز آن کدامند؟

بسیار جوانمرد و پرتلاش بود. ما سال‌ها در اردوهای متفاوت با هم بودیم و ندیدم ایشان حتی لحظه‌ای دست از تلاش بردارد. چند سالی از ایشان کوچک‌تر بودم. گاهی من و سیف‌‌پور و بچه‌های جوان‌تر شلوغ می‌کردیم و به اصطلاح توی سر و کله هم می‌زدیم و حتی گاهی دعوا هم می‌کردیم، ولی ایشان با همه فرق داشت و نصیحتمان می‌کرد که با هم دوست باشیم و وقت خود را بیهوده تلف نکنیم.

*خاطره‌ای را در زمینه مدارای مرحوم تختی با مردم بیان بفرمایید؟

آن روزها مرحوم تختی از آلمان برای خودش بنز آورده بود. یک بار جلوی در امجدیه، یک تاکسی عقب عقب می‌آید و به ماشین او می‌زند. راننده پایین می‌آید و پرخاش می‌کند که چرا زدی به ماشین من؟ تختی می‌گوید شما عقب عقب آمدی، من زدم؟ خلاصه مردم جمع می‌شوند. تختی که می‌بیند الان است که مردم راننده را بزنند، عذرخواهی می‌کند و می‌گوید درست می‌گوید. من زدم به ماشین این آقا. جوانمردی‌هایی داشت که در دیگران نبود و به همین دلیل محبوب همه بود.

*به برخی از شاخص‌ترین خاطراتی که خودتان با مرحوم تختی دارید هم اشاره کنید؟

در سال 1961 تیم ایران در مسابقات جهانی اول شد. با مینی‌بوس برمی‌گشتیم و مرحوم تختی از شدت خوشحالی روی رکاب ماشین ایستاده بود. روز قبل هم گفته بود اگر صنعتکاران با حریف روسی خود مساوی کند، من راضی هستم. آن شب که از او بردم، از شدت خوشحالی نمی‌دانست چه کند. حال عجیبی بود که هیچ وقت یادم نمی‌رود. با اینکه خودش مدال طلا گرفته بود، اما از اینکه تیم اول شده بود، خیلی خوشحال بود.

قلباً به مرحوم تختی علاقه داشتم و پس از انقلاب به محض اینکه رئیس فدراسیون کشتی شدم، مسابقات جهانی جام تختی را برگزار کردم که خوشبختانه ادامه هم پیدا کرد. مرحوم تختی نه تنها در کشتی که در ورزش کشور ما نماد جوانمردی و فتوت است و نام و یاد ایشان را باید گرامی بداریم و خوشحالم دین وسیله تا حدی دین خود را به این مرد بزرگ ادا کردم و این کار جزو افتخارات زندگی‌ام است.

تختی به چه چیزی افتخار می‌کرد/ شاه به تختی گفت: دیگر نباید کشتی بگیری!

*به نظر شما چرا روح جوانمردی و فتوت در ورزش ما کمرنگ شده است و دیگر کمتر به نمونه‌هایی شبیه به مرحوم تختی برمی‌خوریم؟

نمی‌شود این مطلب را مطلق کرد. هنوز هم جوانان متواضع و جوانمرد در ورزش ما، به‌خصوص کشتی وجود دارند، منتهی واقعیت این است که در همه عرصه‌ها، از جمله ورزش احترام به بزرگ‌تر ها و پیشکسوت‌ها کمرنگ شده است. متأسفانه این مشکل حتی در سطح خانواده‌ها و پدرها و مادرها و فرزندانشان هم به چشم می‌خورد. در هر حال همه اینها بستگی به تربیت خانوادگی و طرز تفکر خود انسان دارد. خوشبختانه در محیط کشتی هنوز خیلی‌ها این مسائل را رعایت می‌کنند و رفتارهایی که در بعضی از ورزش‌های دیگر دیده می‌شود، از کشتی‌گیرها سر نمی‌زند. به هر حال تواضع و فروتنی اولین نشانه ورزشکار مردمی بودن است که در مرحوم تختی آشکارا وجود داشت و به همین دلیل به صورت سمبل و نماد در آمد.

*آیا با مرحوم تختی رفت و آمد خانوادگی هم داشتید؟ نحوه زندگی‌اش چگونه بود؟

چند باری به منزل ایشان رفته بودم. زندگی معمولی و متوسطی داشت و تنگدست نبود. یک خانه بزرگ طرف‌های شمیران داشت که آن را با جایزه‌ای که از المپیک ملبورن گرفت خرید و با خواهر و مادرش در آن زندگی می‌کرد.

*از نظر سیاسی، آیا متوجه گرایش خاصی در او شدید؟ چون خیلی‌ها حتی مرگ مشکوک او را به سیاسی شدنش نسبت می‌دهند؟

یادم هست در سال 1961 که تیم ما در دنیا اول شد، در جمع خبرنگارانی که به منزل او رفته بودند گفت من افتخار می‌کنم سرباز جبهه ملی هستم. چند روز بعد که تیم کشتی را پیش شاه بردند و یکی یکی معرفی کردند، وقتی نوبت به مرحوم تختی رسید، شاه از او پرسید: «باز هم کشتی می‌گیرید؟» مرحوم تختی جواب داد: «اگر مدال طلا نمی‌گرفتم، دیگر نمی‌توانستم توی صورت مردم نگاه کنم، ولی حالا که مدال طلا گرفته‌ام باز هم کشتی می‌گیرم.» شاه گفت: «من برعکس شما فکر می‌کنم.» یعنی تلویحاً به او گفت دیگر کشتی نگیرد. احتمالاً شاه آن مصاحبه را خوانده بود که آن‌طور برخورد کرد.

*مرحوم تختی واقعاً دیگر کشتی نگرفت؟

چون تیم در دنیا اول شده بود، مرحوم تختی اعلام کرد تا برخی از خواسته‌های ورزشکاران، از جمله بیمه آنها تأمین نشود، کشتی نخواهد گرفت. آن روزها دانشجوی سال اول دانشکده پلیس و تنها کسی بودم که کتباً از این حرف مرحوم تختی دفاع کردم. حتی یادم هست کیهان ورزشی عکس مرا روی جلدش انداخت و به این مطلب اشاره کرد. آقای سیف‌پور و مرحوم سلطان‌نژاد هم شفاهاً این حرف را تأیید کردند. چون دانشجوی پلیس بودم، اطلاعات شهربانی مرا خواست و سر و صدا که چرا از تختی دفاع کردی؟ گفتم بیمه حق ورزشکارهاست. من هم این حرف را تأیید کردم. در آنجا بود که به من گفتند قضیه بیمه و این حرف‌ها نیست، مسئله سیاسی است. شاه از دست تختی عصبانی است. گفتم از این چیزها خبر ندارم.

*ظاهراً شبی هم که شاپور غلامرضا برای تماشای کشتی آمده بود، مردم نسبت به مرحوم تختی ابراز احساسات کرده بودند که مسئله را غامض‌تر کرد. آن شب حضور داشتید؟

بله، بودم.

*چه دیدید؟

مرحوم تختی نیامده بود و مردم سر و صدا راه انداخته بودند که تختی کجاست؟ شاپور غلامرضا هم اواسط کشتی گذاشت و رفت. وقتی مرحوم تختی آمد، مردم با صلوات و شوق و ذوق از او استقبال کردند. طبیعتاً ساواک نسبت به ایشان حساس شده بود و آمدند و مرحوم تختی را بردند که بیشتر از آن شلوغ نشود. البته ایشان با اینکه موضع‌گیری سیاسی داشت، اما به گونه‌ای نبود که تحت تعقیب قرار بگیرد یا او را اذیت کنند. مرحوم تختی واقعاً یک ورزشکار و سرش گرم کار خودش بود و برای رژیم خطری نداشت.

*از اعتقادات دینی و مذهبی مرحوم تختی تا چه حد مطلع هستید؟

بسیار به خواندن نماز تقید داشت و ما که در اردوها با ایشان بودیم، این تقید را آشکارا می‌دیدیم. در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده بود و مادر و خواهرش همه مقید و مذهبی بودند. در مراسم‌های مذهبی هم شرکت می‌کرد.

*ماجرای مرگ تخت بیشتر با افسانه‌های گوناگون در هم آمیخته است. عده‌ای معتقدند ساواک او را از بین برد و عده دیگری هم می‌گویند خودکشی کرده است. نظر شما چیست؟

راستش وقتی خبر مرگ ایشان را شنیدم حتی لحظه‌ای به ذهنم خطور نکرد که خودکشی کرده باشد. خبر برای بچه‌های تیم بسیار دردناک بود. همگی به سردخانه رفتیم و جنازه را تحویل گرفتیم و به ابن‌بابویه بردیم. از شمشیری خواستیم اجازه بدهد جنازه را در مقبره دفن کنیم. مردم تا چند روز عزاداری می‌کردند. خود من تحقیقی درباره این قضیه که آیا مسئله خودکشی یا چیز دیگری بود نکردم. الان هم نظر قطعی و خاصی در این زمینه ندارم. تعصب خاصی روی تختی خدا بیامرز داشتم و مرگ او تأثیر عمیقی رویم گذاشت.

*آخرین بار کی ایشان را دیدید؟


سر چهار راه پهلوی، جلوی گل‌فروشی بزرگی که آنجا بود. بعد از مسابقات 1966 آمریکا. مدتی بیمار و از کشتی دور بودم. پرسید: «چه می‌کنی؟» جواب دادم: «مریض بودم و الان دوباره تمرین را شروع کرده‌ام.» گفت: «اگر عشق و علاقه داری دنبال کشتی برو، اگر نداری نرو.» گفتم: «علاقمندم.» گفت: «پس با جدیت ادامه بده.» همان حالت آرام و افتادگی همیشگی را داشت. در ماه‌‌های آخر عمرش او را که عاشق کشتی بود به بازی نمی‌گرفتند و خیلی تنها شده بود. مسائل زیادی ممکن است موجب مرگ زودرس او شده باشد.
در هر حال همه رفتنی هستیم. خدا کند از همه ما نام نیک بر جا بماند.

-------------------------------------------------------------------------------

اشتباهی که تختی انجام داد

روایت شیرخدا از غلامرضا تختی؛
 
به نظر من زورخانه کانون ادب و تربیت بود. باید 30 سال تحمل می‌کردی و منتظر می‌ماندی تا روزی تو را قابل ببینند و خوشامد بگویند. باید 40 سال صبر می‌کردی تا تو را لایق بدانند و وقتی وارد می‌شوی برایت صلوات بفرستند.
 استاد عباس شیر خدا،به رغم حضور درعرصه هنر ضرب زورخانه ای،از دوستان قدیمی جهان پهلوان غلامرضا تختی به شمار می رود.او در این گفت وشنود به پاره ای از خاطرات خویش از خصال اخلاقی تختی اشاره کرده است،که برای علاقمندان به آن قهرمان ملی ایران،جذاب ولذت بخش تواند بود.

*از کی و چگونه با مرحوم تختی آشنا شدید؟

از نوجوانی، چون منزل ایشان خانی‌آباد و منزل ما خیابان خیام بود و تقریباً بچه محل بودیم.

*همسن بودید؟

خیر، سه چهار سال از ایشان بزرگ‌تر بودم. از همان اول عاشق ورزش بودم و هیچ وقت دنبال دود و دم و این برنامه‌ها نرفتم، چون گاهی باید سه چهار ساعت ضرب می‌زدم و اگر ورزش نمی‌کردم، پشت و پهلوهایم درد می‌گرفت. چون رعایت این مسائل را کردم، الحمدلله توانستم سلامتی خودم را حفظ کنم.

*شما از دوران نوجوانی با مرحوم تختی آشنا بودید. سیر تکامل روحی و معنوی او را چگونه دیدید؟

بله، نوجوان بودیم و با هم استخر می‌رفتیم. راستش مرحوم تختی هر چه اسم و رسم بیشتری پیدا می‌کرد، افتاده‌تر و متواضع‌تر می‌شد. خیلی مشدی بود. یادم هست یک روز با یک نفر کشتی می‌گرفت و طرف دستش آسیب دیده بود. حالا هر کس دیگری بود آن دست را می‌گرفت که ببرد، اما تختی تا آخر کشتی به آن دست حتی دست هم نزد. صاحب چنین مردانگی‌ها و فتوت‌هایی بود که نامش ماندگار شد.

*رابطه‌تان با هم چطور بود؟

خدا بیامرز خیلی به من علاقه داشت. از یک طرف به خاطر صدایم و از طرف دیگر به خاطر اینکه اهل دود و دم و رفیق‌بازی و کارهایی که بقیه همسن و سال‌هایم الکی خودشان را سرگرم می‌کردند نبودم.

*به نظر شما چه عاملی باعث می‌شد چنین شیوه‌ای را برای خودتان انتخاب کنید؟

به خاطر اینکه زورخانه می‌رفتم. به نظر من زورخانه کانون ادب و تربیت بود. باید 30 سال تحمل می‌کردی و منتظر می‌ماندی تا روزی تو را قابل ببینند و خوشامد بگویند. باید 40 سال صبر می‌کردی تا تو را لایق بدانند و وقتی وارد می‌شوی برایت صلوات بفرستند. باید 50 سال مرارت می‌کشیدی تا زنگ زورخانه را برایت به صدا در بیاورند، ولی الان چی؟ کافی است شندرغاز کف دست مرشد بگذاری تا هر چقدر دلت می‌خواهد زنگ زورخانه را برایت به صدا در بیاورد. مرحوم تختی می‌دید من اهل این جور کارها نیستم و معنی قداست زورخانه، پهلوانی و مشدی‌گری را می‌دانم، مرا دوست داشت.

*اهل زورخانه و ورزش باستانی هم بود؟

بله، ولی بیشتر کشتی‌گیر بود تا باستانی‌کار. هر وقت در مسابقات جهانی یا المپیک مدال می‌گفت، در زورخانه برایش جشن می‌گرفتیم و دعوتش می‌کردیم. تختی اول باستانی‌کار بود و کشتی را از گود زورخانه شروع کرد. یادم هست یک بار از مسابقات المپیک برگشتند و برایش خواندم: «جهان پهلوان تختی نامدار/ که هست از برای وطن افتخار» تختی گفت: «آقا! من کسی نیستم. برای من نخوان، برای مولا علی(ع) بخوان.» خیلی مرد بود.


اشتباهی که تختی انجام داد

*چه شد نام تختی روی ایشان ماند، چون ظاهراً فامیل اصلی ایشان نبود؟

خیر، فامیل اصلی تختی چیز دیگری بود. قصه این فامیل این است که در قدیم یخچال نبود و جاهایی به اسم یخچال بودند که تابستان‌ها برای مردم یخ تهیه می‌کردند و آنها را روی یک تخت می‌ریختند. پدر تختی روی تخت می‌نشست و یخ می‌فروخت، برای همین به او تختی می‌گفتند.

*از ویژگی‌های شخصیتی مرحوم تختی برایمان بگویید.

بسیار نجیب بود. یک بار در یک مدرسه دخترانه برنامه اجرا می‌کردم و مرحوم تختی هم بود. دخترها می‌آمدند از او امضا بگیرند، سرش را بلند نمی‌کرد ببیند طرف چه شکلی است. هر پولی هم در می‌آورد خرج نیازمندان می‌کرد. بعد از تختی خیلی‌ها مدال طلا و نقره گرفتند، ولی هیچ کدام مثل تختی در یاد و خاطره مردم نمانده‌اند. به نظرم همه جور صفات آقایی و انسانی در وجود آقا تختی بود، فقط یک اشتباه کرد.

*چه اشتباهی؟

اشتباهش این بود که رفت توی دار و دسته جبهه ملی، در حالی که اهل سیاست نبود. نمی‌دانم چرا و به چه دلیل او را کشتند، چون نه آن موقع از سیاست سر در می‌آوردم، نه حالا سر در می‌آورم. به نظرم کار سیاست کار آقا تختی نبود و بیخود رفت. خود من اهل سیاست نبودم، ولی در عمرم پیش نیامد حتی یک بار در مقابل شاه ضرب بزنم. آدم عاقل که نباید الکی خودش را گرفتار کند. کسی جرئت نداشت روی حرف شعبان جعفری که حدود 30 سال رئیس ورزش باستانی بود حرف بزند، اما هر کار کرد بروم و پیش این و آن ضرب بگیرم، حریفم نشد، چون از نظر من ورزش باستانی حرمت دارد و نباید همه جا آن را برد و به نمایش گذاشت. الان هم مسئولین ورزش کارهای عجیب و غریبی می‌کنند. ورزش باستانی ورزشکار، نوچه و مرشد دارد و به نام علی(ع) و آل علی(ع) متبرک است و برگزار می‌شود، آن وقت اینها برمی‌دارند این ورزش را می‌برند و در جاهایی اجرا می‌کنند که طرف اصلاً نمی‌داند علی(ع) کیست؟ گاهی با بی‌فکری اصل ارزش چیزی را زیر سئوال می‌بریم.

اشتباهی که تختی انجام داد


*شما به دلیل همین اعتقادات و منش‌ها یک جور وجاهت و محبوبیت ملی هم دارید؟

خدا را شکر که در این کشور همان‌طور که وقتی می‌گویید اذان، همه می‌گویند مؤذن‌زاده، همان‌طور که وقتی می‌گویید ضرب زورخانه، مردم لطف دارند و می‌گویند شیرخدا. خودم مردمدار هستم و با همه مدارا می‌کنم. مردم به خاطر اینکه 28 سال در رژیم پهلوی همه بالاخره یک چیزی برای شاه خواندند یا گفتند، اما من حتی یک کلمه هم نگفتم، خیلی احترامم را دارند. همه‌اش لطف خداست. الان هم همه جا نمی‌روم که یک وقت ناچار نشوم تعریف و تمجیدی کنم که اعتقادم نیست. بر اساس همان توصیه آقا تختی، اگر بخوانم، از مولا علی(ع) می‌خوانم.

*شما هم همیشه با مرحوم تختی بودید، حتماً می‌دانید چه کسی او را وارد سیاست کرد و این کار چه تأثیراتی روی زندگی‌اش داشت؟

یکی دو تا دوست داشت که در جبهه ملی بودند. اسم یکی‌شان قیصر بود و نزدیک پل امامزاده حسن قطعات یدکی ماشین می‌فروخت. تختی خیلی با آن دو نفر رفیق بود و همان‌ها هم او را به سیاست کشیدند. بدترین اثرش این بود که جلوی کشتی گرفتنش را گرفتند، البته مردم اعتراض کردند.

*قضیه بی‌اعتنایی مردم به شاپور غلامرضا چه بود؟

یک شب در سالن محمدرضا شاه(هفت تیر حالا) کشتی بود و شاپور غلامرضا آمده بود. جبهه ملی‌ها همه بلیط را خریده بودند و حتی یکی از عوامل شاه هم نتوانست بلیط بخرد. وقتی شاپور غلامرضا آمد، حتی یک نفر دست نزد، اما یک ساعت بعد که آقا تختی آمد، همه صلوات فرستادند و هورا کشیدند. این باعث شد دار و دسته شاه بیشتر از قبل کینه‌اش را به دل بگیرند. جبهه ملی‌ها فقط قصدشان این بود که یک جوری شاه را بکوبند، ولی تختی به خاطر ایمانش با دستگاه خوب نبود.

*ظاهراً محبوبیت مرحوم تختی ربط چندانی به قهرمانی‌های او نداشت. اینطور نیست؟

اصلاً. مردم او را به خاطر صفات مردانگی‌اش دوست داشتند، والا کسانی که خیلی بهتر از او کشتی می‌گرفتند و می‌گیرند و مدال‌های بیشتری هم آورده‌اند، این جور محبوب مردم می‌شدند. حتی تختی وقتی در کشتی آخر مقام پنجم را آورد، باز هم مردم مثل سابق از او استقبال کردند. آقا تختی در دل مردم جا داشت. هنوز هم همین‌طور است. مردم خانی‌آباد بار آخری که از مسابقات برگشت، چراغانی مفصل‌تری نسبت به همیشه کردند. جلو رفتم و او را بوسیدم و گفتم: «آقا تختی! شما همیشه تختی هستی و تختی هم می‌مانی!» پیشانی‌ام را بوسید و گفت: «علی یارت!» انسان نمی‌تواند دم از علی(ع) بزند و پاک نباشد. آقا تختی پاک بود.

*از نظر اعتقادات دینی، مرحوم تختی را چگونه دیدید؟

بسیار متدین و پایبند به مسائل دینی بود. مادرش هم همین‌طور. مرحوم تختی هرگز نمازش ترک نمی‌شد. یک برادر بزرگ‌تر هم داشت که چند سال پیش فوت کرد، ولی مثل تختی نبود. آقا تختی چیز دیگری بود. بسیار سخاوتمند بود و خودم شاهد بودم حقوقی را که می‌گرفت به دانشجوهای بی‌بضاعت می‌داد.

*خبر فوت مرحوم تختی را چگونه شنیدید؟

وقتی گفتند ابداً باور نکردم، ولی وقتی روزنامه‌ها را خواندم، فهمیدم بالاخره کسانی که چشم دیدنش را نداشتند کار خودشان را کردند. واقعاً نمی‌دانم کار کدام ناجوانمرد بود.

ای کاش همیشه ورزشکارها، مخصوصاً کشتی‌گیرها رفتار و منش آقا تختی را دنبال کنند. واقعاً کسی را مثل او ندیدم. هر چه دیدم چاکری، نوکری و پول به جیب زدن بود.

*و سخن آخر؟

هر سال برایش در ابن‌بابویه سالگرد می‌گیرند می‌روم و این شعر را برایش می‌خوانم:

«جهان پهلوان تختی نامدار

که بوده است بهر وطن افتخار

ز کردار نیک و ز رفتار نیک

نبیند چون تختی دگر روزگار»

خدا رحمتش کند. یکپارچه آقا بود.

 
سلام «تختی»!


سلام «تختی»!

تختی در حال شمردن دراز و نشست فردین


سلام «تختی»!


سلام «تختی»!
سلام «تختی»!

 
غلامرضا تختی

غلامرضا تختی در زورخانه.
مدال‌ها
شرکت‌کنندهٔ کشور  ایران
کشتی آزاد مردان
بازی‌های المپیک
طلا ۱۹۵۶ ملبورن ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۶۰ رُم ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۵۲ هلسینکی ۷۹ ک‌گ
مسابقات جهانی
طلا ۱۹۶۱ یوکوهاما ۸۷ ک‌گ
طلا ۱۹۵۹ تهران ۸۷ ک‌گ
نقره ۱۹۶۲ تولیدو ۹۷ ک‌گ
نقره ۱۹۵۱ هلسینکی ۷۹ ک‌گ
بازی‌های آسیایی
طلا ۱۹۵۸ توکیو ۸۷ ک‌گ

غلامرضا تختی (۵ شهریور ۱۳۰۹ در تهران - ۱۷ دی ۱۳۴۶ در تهران) کشتی‌گیر ایرانی، و در فرهنگ ورزشی ایران، نماد پهلوانی و فروتنی است.[۱] تختی در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن به همراه امام‌علی حبیبی نخستین مدال‌های طلای تاریخ ورزش ایران در بازی‌های المپیک را کسب کرد. او با یک مدال طلا و دو مدال نقرهٔ المپیک، دو طلا و دو نقرهٔ قهرمانی جهان و یک طلای بازی‌های آسیایی در فهرست برترین‌های قرن فیلا در جایگاه سیزدهم قرار دارد.[۲] او یکی از سه کشتی‌گیر ایرانی (در کنار امام‌علی حبیبی و عبدالله موحد) است که تصویر آنها در تالار افتخارات فیلا نصب شده است.[۳]

مزار تختی در ابن بابویه شهر ری است.[۴]

 
بازوبند جهان پهلوانی غلامرضا تختی، اهدا شده به موزه حرم امام رضا؛ مشهد

 

زندگی

غلام‌رضا تختی در محله خانی‌آباد در جنوب تهران با اصالتی آذری زاده شد [۵]. با تبدیل شدن او به یک «قهرمان ملی»، گاه داستان‌هایی درباره او نقل می‌شود که لزوماً صحت تاریخی ندارند.[۶] در ایران از تختی به عنوان «جهان پهلوان» یاد می‌شود. کتاب‌های زیادی در وصف او تألیف شده است، فیلمی سینمایی در مورد وی ساخته شده، حتی تندیسی از وی ساخته شده و در میدان تجریش در شهر تهران نصب شده است. به افتخار او هر ساله به بهترین کشتی‌گیران ایران «جایزه غلام‌رضا تختی» اهدا می‌شود.[۶] تختی در طول زندگی خود به کارهای عام‌المنفعه پرداخت و خدماتی به محرومان کرد. وی احساس هم‌فکری با نهضت ملی و خصوصاً نهضت ملی‌شدن نفت در ایران داشت.[۱][۶]

تبار
حاج قُلی، پدربزرگ غلامرضا تختی، در محلهٔ خانی‌آباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار معروف تهران بود. در دکانش بر روی تخت بلندی می‌نشست و به همین سبب در میان اهالی خانی‌آباد به «حاج قلی تختی» شهرت یافته بود. همین نام بعدها به نام خانوادگی آنها تبدیل شد. ارباب رجب، پدر غلامرضا تختی، یخچال دار ورشکسته بود (زمین‌های یخچال ارباب رجب دقیقاً از راه آهن می‌گذرد که حکومت رضاشاه برای احدث راه آهن زمین‌های ارباب رجب را خریداری می‌کند) که زود درگذشت و او را با تنگدستی یتیم گذاشت.

سال‌های نخستین

غلامرضا تختی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ در محلهٔ خانی‌آباد در جنوب تهران به دنیا آمد. او دو برادر و دو خواهر داشت که همهٔ آنها از وی بزرگ‌تر بودند. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نظامی تهران گذراند و پس از گذراندن اول متوسطه در دبیرستان منوچهری تهران ترک تحصیل کرد. تختی همراه کار، به ورزش زورخانه‌ای و کشتی نزد پهلوان سید علی می‌پرداخت. او در سال ۱۳۲۷ به خدمت سربازی رفت و در ۲۵ مهر همان سال در اداره راه‌آهن استخدام شد. وی سابقهٔ کار در شرکت نفت مسجد سلیمان را هم داشت.[۴]

جوانی

او در ۳۰ بهمن ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسری به نام بابک بود که در ۱۱ شهریور ۱۳۴۶ به دنیا آمد.[۴] یکی از جاهایی که تختی همیشه می‌رفت، گل‌فروشی رز نزدیک چهارراه تخت‌جمشید (طالقانی کنونی) بود. این گل‌فروشی هنوز هم هست. تختی گل‌های باغچهٔ خانه‌اش را می‌چید و دسته می‌کرد و می‌برد گل‌فروشی رز که فروش برود. اما هربار که گذرش به آن‌جا می‌افتاد، مردم دور و برش را می‌گرفتند و با او گرم حرف زدن می‌شدند. تختی هم می‌خواست مهربانی آن‌ها را جبران کند. همین بود که از ده‌تا دستهٔ گل، یک دسته هم به گل‌فروشی نمی‌رسید. تختی با ماشین بنز سفیدی که داشت می‌رفت گل‌فروشی. می‌گویند بچه مدرسه‌ای‌ها می‌آمدند تکیه می‌زدند به ماشین و کنار او عکس یادگاری می‌گرفتند. گل‌فروش حرص و جوش می‌خورد و از تختی می‌خواست که خودش را از بچه‌ها و مردم پنهان کند. تختی گوش نمی‌کرد و می‌گفت: «مردم برای دیدن من آمده‌اند؛ چرا باید خودم را پنهان کنم؟»[۷]

یکی از دلبستگی‌های تختی خواندن کتاب بینوایان ویکتورهوگو بود. از میان چهره‌های رمان بینوایان بیشتر از همه ژان وال‌ژان را دوست داشت. می‌گویند که از خواننده‌ها ناهید و ترانهٔ غروب کوهستان او را می‌پسندید. آن اندازه این ترانه را دوست داشت و به او آرامش می‌داد که شب‌ها را با شنیدن آهنگ ناهید می‌خوابید. اردو هم که می‌رفتند، زمانی که تمرین نداشت، شطرنج و بیلیارد بازی می‌کرد. می‌گویند تختی دوست داشت با چوب کارهای دستی بسازد. از نوجوانی با کار نجاری آشنا شده بود. از خوراکی‌های ایرانی، چلوکباب را می‌پسندید. یکی از جاهایی هم که بسیار می‌رفت، چلوکبابی شمشیری در سبزه میدان بود. شمشیری از هواداران جبههٔ ملی بود و تختی را دوست داشت. یکی دیگر از خوراکی‌هایی که تختی دوست داشت، دم‌پُختک بود. تنها کسی هم که این دم‌پختک را خوب آماده می‌کرد، از دوستان غیرورزشی تختی، حاج حسین شمشادی بود. به او می‌گفتند حسین دم‌پختک. تختی ترشی می‌خرید و می‌رفت مغازهٔ شمشادی و دم‌پختک می‌خورد. مردم هم بو بُرده بودند. اگر نامه‌ای یا کاری با او داشتند، همان روز می‌رفتند مغازهٔ حسین دم‌پختک و تختی را می‌دیدند.[۷]

یکی از رویدادهای زندگی تختی، پیشنهاد به او برای بازی در فیلم سینمایی بوده است. فردین که از دوستان تختی بود، او را برمی‌انگیزد که بازیگر سینما بشود. فردین به او می‌گوید: «بلوری بازی کرد، تو هم بیا و بازی کن.» حتا پیشنهاد می‌دهند در فیلم‌های تبلیغاتی بازی کند. به تختی پیشنهاد تبلیغ عسل می‌دهند. می‌گوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و خُل خوردم و خوراکم نان و پنیر بود و با سختی‌ها ساختم و تمرین کردم تا به جایی رسیدم.»[۷]

مرگ و ابهام‌های آن

غلامرضا تختی.jpg
 

تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در اتاقش در هتل آتلانتیک تهران درگذشت. او دو روز قبل از مرگش یعنی ۱۵ دی، وصیت‌نامه اش را در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شماره ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود.[۲] دربارهٔ دلایل مرگ او اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد.

براساس اخبار منتشره در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان ۱۸ دی ۱۳۴۶ غلامرضا تختی به خاطر وجود اختلافات خانوادگی با همسرش مرحوم شهلا توکلی[۱] خودکشی کرده است.[۸] از انگیزه‌های ممکن برای خودکشی، مواردی چون ناکامی‌هایش در مسابقات در پایان عمر ورزشی تختی نام برده می‌شود.[۹] با این حال عده‌ای از دانشوران مرگ وی را مشکوک می‌دانند. این عقیده که ساواک او را به دلیل محبوبیت زیاد و عدم وفاداری به نظام وقت ایران به قتل رسانده است، در بین مردم شیوع داشته.[۶] غلامرضا تختی از سال ۱۳۴۲ بارها به ساواک احضار شد. اطرافیان شاه با ناکامی از نزدیک کردن او به دربار و حکومت، فشارها را بر تختی افزایش دادند. تختی حتی در مواردی از ورود به ورزشگاه­ها منع می ­شد. او پس از دوری دوساله از رقابت­های ورزشی برای چهارمین بار در بازی‌های المپیک شرکت کرد و برای نخستین بار در این بازی­ها مدالی کسب نکرد. میرزایی با استناد به اسناد به جا مانده بیان می‌کند که ظاهراً حکومت میل داشت تختی بدون تمرین و آمادگی جسمی و روحی در میدان حاضر شود و با شکست خوردن، محبوبیتش در میان مردم را از دست بدهد. از سوی دیگر مردم نیز خواهان شرکت او در مسابقات جهانی بودند.[۱۰]

در چنین شرایطی تختی در سال ۱۳۴۵ هم در بازی­های جهانی تولیدو شرکت کرد و بار دیگر دست خالی به ایران بازگشت. برخلاف تصور و انتظار طرفداران شاه، محبوبیت تختی پس از دو ناکامی او نه تنها کمتر نشد که افزایش هم یافت.[نیازمند منبع]

جلال آل‌احمد دربارهٔ مرگ او چنین نوشت: «از آن همه جماعت هیچ‌کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی­ کرد.»[۱۱] عده‌ای معتقدند، تختی اگر خودکشی هم کرده باشد مسئولیت آن با حکومت شاه است که با فشارها و تنگناهایی که برایش به وجود آورد او را به این سمت سوق داد.[۱۲]

به نوشته اسکندر دلدم در کتابش من و فرح پهلوی، در پی انقلاب ۱۳۵۷ که بسیاری از اسناد ساواک به دست نیروهای انقلابی افتاد، هرگز مدرکی دال بر دست داشتن ساواک در مرگ تختی یا کشتن او یافت نشد.[۱۳]

دوران ورزشی

تختی کشتی را از سال ۱۳۲۵ آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۹ در ۲۰ سالگی به عضویت باشگاه پولاد در آمد و زیر نظر حبیب‌الله بلور کشتی آزاد را به طور قهرمانی آغاز کرد.[۲] و در همان سال نخستین قهرمانی کشور خود را کسب کرد. تختی در رقابتهای قهرمانی کشور طی سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۸ هشت بار قهرمان کشور شد. او در سال ۱۹۵۱ در مسابقات قهرمانی جهان هلسینکی در دستهٔ ۷۹ کیلو به مدال نقره رسید، وی و سه هم‌تیمیش؛ محمود ملاقاسمی (نقرهٔ ۵۲ کیلو)، محمدمهدی یعقوبی (برنز ۵۷ کیلو) و عبدالله مجتبوی (برنز ۷۳ کیلو)،[۱۴] برندگان اولین مدال‌های بین‌المللی تاریخ کشتی ایران بودند. او سال بعد در المپیک هلسینکی مدال نقرهٔ خود را در ۲۲ سالگی تکرار کرد. چهار سال بعد در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن در یک وزن بالاتر؛ ۸۷ کیلوگرم، بهتر ظاهر شد و به همراه امام‌علی حبیبی نخستین مدال‌های طلای تاریخ ورزش ایران در المپیک را کسب کردند. تختی در مسابقات قهرمانی جهان ۱۹۵۹ تهران، ۱۹۶۱ یوکوهاما و ۱۹۶۲ تولیدو به ترتیب به دو مدال طلا و یک مدال نقره رسید. در المپیک ۱۹۶۰ رم هم با ۵ پیروزی با ضربهٔ فنی و یک شکست با امتیاز از عصمت آتلی ترک مدال نقرهٔ وزن ۸۷ کیلو را گرفت. وی که کشتی را از میان‌وزن آغاز کرده بود با افزایش وزن خود به دسته‌های بالاتر رفته و از سال ۱۹۶۲ به دستهٔ ۹۷ کیلوگرم پا گذاشت، اما مشخص شد که رقابت در این وزن برای قهرمان پا به سن گذاشته دشوار است و او در المپیک ۱۹۶۴ توکیو با شکست از احمد آئیک ترک و مساوی با سعید مصطفائف بلغار به مقام چهارم قناعت کرد.[۱۵]

وایکینگ پالم سوئدی، عادل آتان ترک، بوریس کولایف روس، پت بلر آمریکایی، دیتریش آلمانی، ویچزیستیوک روس، عصمت آتلی ترک، حسن کنگور ترک، الکساندر مدوید بیلورس از شوروی و احمد آئیک ترک مهمترین رقیبان تختی در ۱۴ سال حضور وی در عرصه بین‌المللی بودند.

غلامرضا تختی همچنین سه بار قهرمان کشتی پهلوانی و پهلوان اول ایران شده بود.[۲]

مقام‌ها

 
تختی در حال کشتی گرفتن
 
مدال نقرهٔ مسابقات کشتی ورشوو، ۱۹۵۵ م.

المپیک ۳عدد - جهانی ۴عدد- بازیهای آسیایی۱عدد.

رکوردها

  • تختی اولین کشتی‌گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال‌های جهانی و المپیک بشود: جهانی ۵۱ و المپیک ۵۲ (در ۷۹ کیلوگرم)، المپیک ۵۶، ۶۰، جهانی تهران و یوکوهاما (در ۸۷ کیلو) و جهانی ۶۲ تولیدو در ۹۷ کیلو.
  • تختی نخستین ورزشکار ایرانی بود که در سه المپیک مدال گرفت، دست‌آوردی که پس از او تنها محمد نصیری و هادی ساعی به دست آورده‌اند.
  • تختی با ۷ مدال در رقابت‌های المپیک و قهرمانی جهان رکورددار کسب بیشترین مدال جهانی در میان کشتی‌گیران ایرانی است.
  • تختی اولین ورزش‌کار ایرانی بود که در ۳ المپیک شرکت کرد. امیررضا خادم (از ۱۹۸۸ سئول تا ۲۰۰۰ سیدنی) تنها ورزشکار دیگر ایرانی‌ست که رکورد شرکت در ۴ المپیک را دارد.
  • تختی اولین ورزشکار ایرانی بود که برای کمک به زلزله زدگان (زلزله بویین زهرا) و انسانهای محروم به پا خواست و با استفاده از محبوبیت خود مردم را برای کمک به محرومین همراه خود کرد.
  • تختی اولین ورزشکار ایران بود که مدالهای خود را به موزه امام رضا اهدا کرد.

گرایش‌های سیاسی و فعالیت‌های اجتماعی

غلامرضا تختی از سال ۱۳۳۰ وارد فعالیت‌های سیاسی شد. او ابتدا در حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری ملکی و بقائی عضو بود و پس از انشعاب ملکی و خُنجی از بقائی به حزب نیروی سوم پیوست در جریان اختلاف میان دکترمحمدعلی خنجی و خلیل ملکی او پس از شنیدن نظرات طرفین به اتفاق اعضای سازمان ورزشکاران به دکتر خنجی و دکتر حجازی پیوست[۱۶] و پس از تأسیس حزب سوسیالیست به عنوان قائم مقام دبیرکل این حزب انتخاب شد. ضمناً در سازمان ورزش حزب به همراه حسن خرمشاهی (مسئول سازمان ورزش حزب) فعالیت می‌کرد.

غلامرضا تختی پس از کودتای ۲۸ مرداد در کمیته ورزشکاران نهضت مقاومت ملی نیز علاوه بر حزب سوسیالیست فعالیت داشت و پس از تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ به این سازمان وارد شد و از سوی کمیته ورزشکاران به کنگره و از سوی منتخبین کنگره به شورای مرکزی جبهه ملی ایران راه یافت.[۱۷][۱۸]

از سال ۱۳۴۰ خورشیدی به این‌سو است که جهان پهلوان تختی با جبههٔ ملی آشنا می‌شود. آقای حسیبی، از سران جبههٔ ملی، او را با جبهه آشنا می‌کند. حسیبی همان کسی است که تختی در وصیت‌نامه‌اش او را سرپرست پسرش - بابک - می‌کند. می‌دانیم که تختی با یک‌صد رای‌ای که به او دادند، به کنگرهٔ مرکزی جبههٔ ملی پیوست. روزی هم که هواداران دکتر مصدق برای دیدن او به احمدآباد رفتند، تختی پیشاپیش آن‌ها با عکس بزرگی از مصدق که در دست داشت، جلودار کاروان بود. دلخوری تختی از خاندان پهلوی، تا اندازه‌ای به روزگار نوجوانی او بازمی گشت. پدر تختی یخچال طبیعی داشت و از این راه گذران می‌کرد. اما یخچال در طرح خیابان‌کشی‌های رضاشاه می‌افتد و پدر تختی ناچار می‌شود یخچال را به بهای اندکی به دولت بفروشد. این پیشامد خانوادهٔ آن‌ها را ورشکست و آواره می‌کند، تا بدان‌جا که ناگزیر می‌شوند دو شب را در کوچه بخوابند. به هر روی، رویداد تلخی بود که اثر بسیار بدی بر تختی گذاشت و هرگز نتوانست خاطرهٔ گزنده‌اش را فراموش کند. به‌ویژه که زمانی نمی‌گذرد که پدرش آزرده از آن‌چه پیش آمده بود، بیمار می‌شود و درمی‌گذرد.[۷]

در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زلزله مهیبی به قدرت ۷٫۲ ریشتر، به ویرانی کامل شهر بوئین زهرا و تمام روستاهای اطرافش انجامید. بر اثر زلزله بوئین زهرا در حدود بیست هزار نفر کشته و هزاران خانواده نیز بی‌خانمان شدند.[۱۹] به‌دنبال ناتوانی دولت وقت برای عملیات کمک و امداد، غلامرضا تختی یک کامیون در اختیار گرفت و با آن به محلات پرجمعیت تهران می‌رفت و با بلندگو شخصاً از مردم می‌خواست تا به زلزله‌زدگان کمک کنند. مردم نیز رخت، لباس و پول اهدایی خود را به تختی می‌سپردند. واکنش‌ها چنان باورنکردنی بود که بلافاصله موج بزرگی از نیکوکاران به راه افتادند و ده‌ها کامیون به وی سپرده شد.[۱]

انتخاب تختی به سمت عضویت در شورای مرکزی باعث گردید تا از سوی ساواک به عنوان یک «ناراضی» شناخته شود. از این روی، دستگاه ورزشی بنا به تصمیم سازمان امنیت و اطلاعات کشور، از تمرین‌های تختی جلوگیری می‌کرد و به هر شکل می‌کوشید تا از حضور او در مجامع ورزشی بین‌المللی که با استقبال کنفدراسیون دانشجویان ایرانی روبرو می‌شد، جلوگیری کند.

هنگام درگذشت محمد مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، غلامرضا تختی به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرانداد و به افسران می‌گفت «دستگیرم کنید».[۱]

مرگ همسر غلامرضا تختی

شهلا توکلی، همسر مرحوم جهان پهلوان تختی عصر روز ۲۷ خرداد ۹۳ در سن ۶۸ سالگی پس از دست و پنجه نرم کردن با بیماری در بیمارستان ایران‌مهر دار فانی را وداع گفت.[۲۰] شهلا توکلی همسر جهان پهلوان تختی بود که در این سال‌ها همه از رازهایی که او پس از مرگ غلامرضا تختی در سینه دارد یاد می‌کردند که حالا با مرگش تمام این رازها را با خود به خاک گور برد.

تختی پس از مرگ

تاکنون در مورد غلامرضا تختی قصیده‌ها و کتاب‌های متعددی نوشته شده و فیلم‌های مستند و حتی سینمایی نیز از زندگی وی ساخته‌اند. پس از مرگ وِی، اقدامات گوناگونی برای گرامی داشت وی انجام گرفت و حوادثی (نظیر خودکشی هواداران و...) در واکنش به مرگ او در میان طبقات مختلف جامعه، رخ‌داد. از آن‌جمله می‌توان به این‌ها اشاره کرد.

خودکشی هواداران

با انتشار خبر مرگ غلامرضا تختی، هفت تن در شهرهای مختلف ایران خود را کشتند که از همه فجیع‌تر قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره انداخت و یادداشت بزرگی بر شیشه مغازه‌اش گذاشت که «جهان بی جهان‌پهلوان ماندنی نیست».[۱]

 
آرامگاه غلامرضا تختی در ابن بابویه.
مسابقات ورزشی

در اردیبهشت ۱۳۵۹ به منظور بزرگ‌داشت مسابقاتی برای یادبود وی بنا نهاده شد که تاکنون به نام جام جهان‌پهلوان تختی ادامه داشته‌است. در اولین دوره این مسابقات قهرمانان زیادی از سرتاسر جهان حضور یافتند که از جمله آنها احمد آئیک، عصمت آتلی، الکساندر مدوید، پتکوف سیراکف، سعید مصطفی‌اف می‌توان نام برد.[نیازمند منبع] این مسابقات که معمولاً در اواخر زمستان برگزار می‌شود، مهم ترین تورنمنت بین‌المللی کشتی سالیانه در ایران است.

ترانه
شعر
کتاب
  • درجستجوی پدر نوشته بابک تختی (تنها فرزند غلامرضا تختی)
  • حماسه جهان‌پهلوان نوشته محمدعلی سفری
  • پهلوﺍن زندگی، پهلوﺍن جهان نوشته: کیوان مرادیان، سید نصرالله سجادی
  • یکصد پرتره از سیمای پهلوﺍن تختی، آثار طراحی، نقاشی و گرافیک بهزاد شیشه گران (انتشار با دو زبان فارسی و انگلیسی در سال ۱۳۷۷)
فیلم سینمایی
فیلم مستند

غلامرضا تختی و شهلا توکلی در شب عروسی.

  • Tkhti-a.jpg
     
  • Takhti-b.jpg
     
  • مادر تختی در حال بدرقه فرزندش.

  • Takhti-c.gif
     



سلام «تختی»!




مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جاذبه و آدرس webattraction.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com